ديروز ما بالاخره به ملتی برخورديم كه روی ايرانی ها را هم سفيد كرده اند. در اين مدت از شهين خانم و مهين جون زياد شنيده بوديم كه ديگه كم كم وقتشه يك كوچولو بياد توی زندگی ما، و ديگه ما كم كم داره سن مون می ره بالا و بچه چسب زندگيه و زندگی بی بچه شيرينی نداره و از اين قبيل. البته چنان كه افتد و دانی اغلب شهين جون و مهين جون خودشون دل خوشی از شوهر و بچه ها ندارند ولی با كمال اخلاص همه را توصيه به ازدواج و افزايش ابعاد خانواده می كنند
البته در اين ميان آقا هوشنگ و جناب كتل ميان هم بيكار نبوده اند و گه گاه در مجالسی مردانه حال كوچولو را پرسيده اند و طبق اطلاعات موثقی كه از اداره ثبت احوال بريتانيا داشته اند فرموده اند كه اگر ما يك كوچولو بياوريم اتوماتيك پاسپورت بريتانيايی هم می گيريم و يك شبه ره صد ساله می رويم. و فقط تصور كن كه روزی بچه من به سبك باباش بزنه تو نخ فلسفه و از من بپرسه بابا تو برای چی من را به دنيا آوردي؟ و من بگم عزيزم خدا تو را به ما داد تا ما انگليسی شويم، اين حكمت خدا بود
بله به هر حال از فاميل و دوست و اطراف و اكناف زياد به ما رسيده بود كه ديگه كم كم بچه لازمه و دوستان زيادی زحمت كشيده بودند و هزينه تلفن از راه دور را پرداخت كرده بودند كه از ايران تماس بگيرند و ياد آوری كنند كه بدويد كه وقت تنگ است . اما خوب گمان بر اين بود كه اين خصلت قوم برگزيده آريايی است و بقيه ملل از اين نقيصه مبرا هستند. اما ديروز در يك مهمانی اين گمان هم باطل شد
بنده مثل آدم گوشه مجلس نشسته بودم و از زور بی مصاحبی عكس های دوربينم را مرور می كردم كه خانمی هندی تشريف فرما شدند و فرمودند شما چرا بچه دار نمی شويد؟ من اول تعجب كردم، حتا راستش را بخواهيد خجالت كشيدم و قرمز شدم. از دستپاچگی بلند شدم ايستادم و لبخند زدم. خام هندی كه نه فكر كنيد از عوام الناس، بلكه استاد رشته تاريخ در هند بود فرمود كه من از سحر پرسيده ام كه چرا بچه نداريد، او هم گفته من حرفی ندارم از حسين بپرس. من شصتم خبر دار شد كه سحر داشته با كسی حرف می زده و خواسته اين را از سرش باز كند فرستاده پيش من. و گرنه می دانستم كه شرايط سحر برای بچه از محالات عقلی است: اين كه من خودم بچه را به دنيا بياورم، نظافت و غذايش هم با من باشد و بعد هفته ای دو ساعت بعد از اين كه بچه شير خورد و آروغ زد بچه را بفرستم پيش مامانی كه جفتكی بزند وباز بيايد پيش آقا جون
خلاصه ما خدمت خانم هندی عرض كرديم كه مسئوليت است و سنگين است و از اين جواب های كليشه اي. اما ديديم نخير افاقه نمی كند. فرمودند كه شما در مقابل پدر و مادر هم مسئوليت داريد و اصولا زندگی يعنی مسئوليت و نمی شود از آن فرار كرد. آدم های بی بچه خودخواهند اما بچه كه بيايد شما همه چيز را برای كس ديگری می خواهيد. ديدم نخير قضيه دارد ابعاد اگزيستانس می گيرد. خوش بختانه سحر آمد. از خانم هندی اصرار و از ما انكار. فرمودند شما بچه بياوريد اگر نخواستيد بدهيد من بزرگ می كنم. شوخی نمی كنم، عينا همين را گفت. بعد گفت شما ها خيلی فكر می كنيد. فكر زياد كار را خراب می كند، بايد زود عمل كرد
بنده از همان بغل خزيدم كنار و رفتم سمت ديگر مجلس و با آقايی چينی كه به زحمت انگليسی حرف می زد هم كلام شدم. صحبت از حجاب زنان در ايران شد و اين كه فرمودند در آن گرما زن ها چطور چادر مشكی می پوشند و اين كار اصلا لازم نيست. و حالا از ما اصرار كه همه هم آن چادر مشكی را نمی پوشند و از ايشان انكار كه نخير ايشان عكسی از زن های ايرانی ديده اند سر اندر پا مشكي. البته نهايتا معلوم شد كه عكس زن های پليس را ديده اند. خلاصه حضرتشان با آن سابقه درخشان چين در حقوق بشر اندكی از حقوق بشر در ايران انتقاد كردند كه عرض شد شما دعا كنيد ايشالا درست ميشه. بعد صحبت كشيد به اين كه بچه داريد يا نه كه عرض شد خير
و حالا باز سر قضيه باز شد. ايشان آرزويش آن بود كه بجز اين يكی كه دارد يكی ديگر هم داشته باشد. اما نه در چين داشتن دو بچه راحت است، نه آن ها ديگر جوانند و نه وقت دارند. و باز از ايشان اصرار كه ديگه وقت كوچولو شده و از ما انكار
من اين يكی را هم لايی در رفتم و رفتم خدمت يك خانم كره ای خوش پوش كه تازه از كليسا برگشته بود و دير هم رسيده بود. پرسيدند كه برنامه چيست. عرض شد كه درس تمام است و به زودی عازم ايرانيم و احتمالا كار شروع می شود. فرشتگان شاهدند كه بی مقدمه گفت خوب حالا كه كار داری و جوان هم هستی ديگر می توانيد بچه داشته باشيد
نمی دانم من ديشب زيادی نور بالا می زدم يا مردم حرفی برای گفتن نداشتند. اما خلاصه كه ديدم اين ها روی ايرانی ها را سفيد كرده اند. حداقل من به شخصه در ايران خانمی را نديده ام كه به من بگويد چرا بچه دار نمی شوي. خانم ها ممكن است به هم بگويند اما اين همه اصرار و انكار برايم عجيب بود
البته هر كس عقيده ای دارد. من هم گرچه بچه نيستم، اما بچه ها را دوست دارم. ولی آقايان، خانم ها، دوستان، رفقا گر چه اين موضوع به شما ربطی ندارد اما دليل بنده برای پدر نشدن وجودی است. بنده حداقل رضايتی از شرايطی كه در آن زندگی می كنم ندارم. نه اين كه پول ندارم. شرايطم را به عنوان يك انسان دوست ندارم. دوست ندارم صفات و خصلت های خودم را در يكی ديگر هم تكثير كنم و پيشاپيش شخصيت او را با ژن هايم به مقدار زيادی شكل دهم
حقيقتش آن است كه اگر روزی بچه من به من بگويد معلم دينی ما گفته كه شیطان هست و خيلی هم مکار است، نظر تو چيه؟ من هيچ جوابی ندارم بدهم . هر كس برای زندگيش دلايلی دارد. نمی دانم شايد برای خيلی ها بچه عنصر اصلی زندگی است. اما برای من چنين جسارتی محال است. من جرات تكثير خودم را ندارم. لطفا سوال نفرماييد، توقف بيجا مانع كسب است. ح. ش