Friday 29 June 2007

تب فلسفی ما

پيام يزدانجو مطلبی نوشته است در باب فلسفه گرايی ايراني. در اين چند سالی كه من در اين جا مشغول خواندن فلسفه بوده ام اين سوال همواره با من بوده كه چرا چنين علاقه و هيجانی در نسل جوان دانشگاهی و روشنفكر ايران برای آشنايی با فلسفه وجود دارد و اصولا اين اشتياق آيا می تواند گره ای از مشكلی هم بگشايد؟ البته يك بار كه با چند نفر از دوستان اين بحث بود آن ها اصولا منكر وجود چنين شور و علاقه ای به مسايل فلسفی در ايران بودند. اين خود نكته است كه اگر من ادعا می كنم چنين موجی در ايران هست شواهدم چيست؟ فعلا اين نكته را مفروض می گيريم كه تب خواندن فلسفه آن هم بيشتر از نوع قاره ای آن در ايران بالا است. سوال من آن بود كه اصولا چرا من و بسياری ديگر ازرشته های ديگر به فلسفه آمديم، چرا تيراژ و بازار كتاب های فلسفی و شبه فلسفی در ايران تقريبا بالا است، حال آن كه در اروپا و از جمله انگليس فلسفه هم رشته ای آكادميك است در كنار ساير رشته ها. فيلسوفان و استادان ما رسالت خاصی خارج از تعهدات آكادميك برای خود قايل نيستند و آن شور و هيجان فلسفه خوانی كه در ايران هست در اين جا نيست. سخنرانی معروف ترين فلاسفه در دپارتمان ها مخاطبان محدود و متخصصی دارد و كسی دور فلاسفه حلقه نمی زند و امضا نمی گيرد

در اين باب كمی فكر كرده ام و با دوستانی هم بحث های داشته ام و دوست دارم اگر روزی توانستم آن ها را مرتب كنم و مقاله ای كوچك بنويسم. اما در اين جا به بهانه نوشته يزدانجو چند نكته را ذكر می كنم

من با اين حرف يزدانجو كه می گويد اغلب این گرایش را زاده ی توهم زیانباری دانسته ام که یا کارکردهایی را به فلسفه نسبت می دهد که در حیطه ی اختیارات و امکانات آن نیست، یا همچنان کارکردهای کهنه ای برای آن قائل بوده که فلسفه امروزه از آن ها دست شسته و در آن باره از خود سلب صلاحیت و مسئولیت کرده موافقت كامل دارم. باری كه در اذهان ما بر شانه های فلسفه گذاشته شده فراتر از توان اين موجود است. گروهی انتظار مشكل گشایی از فلسفه دارند (حل مشكلات فرهنگي، ايديولوژيك و غيره). به نظر من آشكارا فلسفه در گشودن مشكلات از ساير رشته ها نا توان تر است. فلسفه آن رشته ای است كه در آن ايجاد گره و سوال مهم تر از گشودن گره و دادن پاسخ است. اما گروهی ديگر فلسفه را دروازه غرب شناسی می دانند. بسيار شنيده و خوانده ايم كه از نظر بسياری اساتيد فلسفه اين رشته بهترين و جامع ترين تصوير را از غرب و مدرنيته و ريشه های آن به ما می دهد. من با اين كه فلسفه می تواند به غرب شناسی ما كمك كند مشكلی ندارم، اما در اين جا چند ملاحظه دارم

اول در اين كه تصويری كه فلسفه از غرب و مدرنيته به ما مي دهد بهترين و عميق ترين تصوير است شك دارم. چه بسا ادبيات، مطالعات اجتماعی و فرهنگی زوايای تازه ای را بر ما بگشايند كه فلسفه چنين نكند. اما نكته دوم آن است كه انتظار غرب شناسی از فلسفه داشتن كاركردی است كه عمدتا ما غير غربی ها از فلسفه داريم. نكته آن است كه در خود غرب از فلسفه انتظار گشودن دری برای شناخت غرب کمتر وجود ندارد. فيلسوف اين ديار برای شناختن غرب به فلسفه روی نمی آورد. او خود در غرب می زيد. آن چه برای او مهم است موضوعی است كه می خواهد از طريق فلسفه آن را وا كاوی كند (فرضا اخلاق يا علم يا تاريخ). لذا است كه وظيفه شناساندن غرب به ما باری است كه ما بر دوش فلسفه گذاشته ايم. در اين جا نمی خواهم بگويم كه فلسفه مطلقا از انجام چنين وظيفه ای قاصر است. نكته من آن است كه فلسفه صرفا به اين پرسش محدود نشده است. با فلسفه می توان موضوعات بسياری (شايد هر چيزی را) مورد تفكر فلسفی قرار داد، يكی از اين موارد غرب و مدرنيته است، اما اين همه امكان فلسفه نيست

همين جا بگوم كه گر چه اين نكته يزدانجو تا حدی درست است كه استقبال این نسل از مباحث فلسفی بیش از آن که ریشه در موضوعی به نام علاقه و استعداد فلسفی داشته باشد، مفری، یا بهتر بگویم «بدیل» ی برای جست­وجوی تفکری سوای افکار فرمایشی و غیرانتقادی رسمی است اما از نظر من اين مهم ترين دلیل تب فلسفی ما نيست. يافتن مفر و بديل در برابر تفكر رسمی می تواند كه در ساير رشته ها مثلا جامعه شناسي، الاهيات و غيره هم پی گرفته شود اما شاهديم كه اين رشته ها دچار تب فلسفه نيستند. نظر من آن است كه گرچه بعد سلبی و مخالفت با تفكر حاكم هم در تب فلسفی ما بی اثر نيست، اما دليل عمده همان است كه ذکر شد. در ذهن و زبان ما (و حتا در ذهن و زبان اساتيد بنام فلسفه ما) فلسفه بهترين و تنها پنجره برای شناخت ريشه ها و بنيان های غرب و مدرنيته است و جز این نیز کاربرد و کارکرد عمده دیگری ندارد. از نظر من چنین انتظار نادرستی از فلسفه است كه آتش آن را در ميان ما برفروخته

اما نكته ديگری در نوشته يزدانجو هست كه جالب است. اصولا" نسل ما نیاز آن­چنانی به فلسفه­خوانی و فلسفه­دانی (به معنای تخصصی کلمه) ندارد. اين حرف اگر به آن معنا باشد كه عموم جوانان فرهنگی و دانشگاهی ما نيازی به فلسفه خوانی شكسته بسته از روی ترجمه های معوج ندارند، از نظر من حرفی چندان نامعقول نيست. اما اگر تاكيد آن بر روی تخصصی و درست خواندن فلسفه باشد جای چون و چرا دارد. از نظر من كاركرد اصلی فلسفه برای عموم مردم (نه فيلسوفان حرفه اي) دادن نگاهی انتقادی به آنان است. فلسفه در مدارس و دروس عمومی بسياری كشورها گذاشته می شود نه به آن دليل كه جوانان پاسخ سوالات اصلی بشریت را بيابند، بلكه به آن دليل كه آن ها بياموزند چگونه بايد به صورتی شكاكانه و انتقادی به هر موضوعی نگاه كرد. اين نگاه انتقادی بعدا می تواند برای هر فرد در هر سمتی كه خواهد داشت به كار آيد. تاريخ دان با نگاه انتقادی و آشنايی با چون و چراهای فلسفی جور ديگری تاريخ را بررسی خواهد كرد و اقتصاد دان نگاه ديگری به اقتصاد خواهد دشت

اما از آن جا كه فلسفه خوانی در كشور ما به سرنوشت ساير امور دچار شده و از هدف اصلی خود دور افتاده تنها چيزی كه در خواندن آن مورد نظر قرار نمی گيرد همين دادن نگاه انتقادی و جسارت فكر به افراد است. هنر آن نيست كه مترجمانی غير آكادميك آخرين آثار فلاسفه دشوارياب قاره ای را ترجمه كنند و ما هم آن ها را روخوانی كرده به هم فخر بفروشيم. هنر آن است كه من به خود جسارت دهم در مورد موضوعی ساده و كوچك فكری ولو ناقص از خودم داشته باشم. اين جا است كه جسارتا بايد گفت برخی مترجمان ما خود مهم ترين دليل ابتر ماندن فلسفه واقعی در ايران اند. خواندن متونی سر در گم كه انباشته ازبد فهمی های فلسفی مترجمان غير آكادميك و ضعف مفرط آن ها در فارسی نويسی است دو نتيجه بيشتر نخواهد داشت. يا خواننده و مترجم را دچار اين توهم می كند كه واقعا فيلسوفند يا آن كه خواننده را به كل از فلسفه بيزار خواهد كرد. فلسفه ورزی تخصصی (و از قضا بسيار تخصصي، و نه تكرار مغلقات ديگران) نياز عموم روشن فكران و جوانان فرهنگی و متخصصان اين رشته است. نياز عموم است تا با خواندن متونی واضح و روشن تفكر انتقادی بياموزند و نياز متخصصان است تا در باب مسايل مختلف پيرامون ما (و نه صرفا غرب شناسي) تفكر خلاقانه و خودی كنند

يزدانجو نوشته خود را با اين عبارت تمام می كند كه نسل ما همچنان دل بسته ی آثار مولفان و مترجمانی مثل من مانده و به آثار مورخانی مثل آجودانی و میلانی بی اعتنا است. اما اگر آرمان و انگیزه ی این نسل اندیشیدن و بازاندیشی در سرگذشت خود، بازیابی عقلانیت انتقادی و ارزش های فرهنگی، و پیش روی به سوی دموکراسی اجتماعی و سیاسی باشد، در برابر «فلسفه گرایی» بدیل بارآورتری به نام «تاریخ نگری» پیش رو دارد. البته از فروتنی و تواضع ايشان در اين جمله می گذريم اما خطاب به نسل ايشان عرض می كنيم كه چندان دلبسته آثار و تاليفات جناب يزدانجو نمانيد. به فلسفه ورزی تخصصی روی آوريد كه خير دو جهان شما در آن است. ح.ش

1 comment:

Iran1414 said...

سلام
مطلب رو خوندم اما به دلیل اینکه تخصص مربوطه رو ندارم اظهار نظری ندارم.
فقط از باب احترام گفتم بنویسم که خسته نباشی!