رمان " قهقهه در خلاء" نوشته دوست نازنين و به جا مانده از قرون ماضی بنده محمد منصور هاشمی توسط نشر كوير منتشر شد. تبريك به ايشان. قبلا من اين كار را خوانده بودم و متن زير در واقع اي- ميلی است كه من بعد از خواندن زده بودم. در پاسخ اين اي- ميل نويسنده توضيحاتی برای من فرستاد كه آن ها را اين جا نقل نمی كنم. چون اولا شما زحمت بكشيد و كتاب را بخوانيد و ثانيا شايد ايشان از عمومی شدن توضيحاتشان راضی نباشند. بعد از متن من یک تكه از اي- ميل اخير ايشان آمده كه در آن توضيح كوتاهی در مورد كار داده اند. به هر حال ما كه خوشمان آمد، تا نظر شما چه باشد
---------------------------------------
بر نويسنده معاصر سلام
آقا ما كه عيش مان نصفه كاره ماند، خدا ازشما نگذرد كه با جوان مردم اين چنين می كنيد. به قول آقای بردبار در سريال باغ مظفر، داشتيم رمان می خوانديم و كيف می كرديم كه "ييهو" ديديم تمام شد و بقيه ندارد
اما چيز هايی كه به عقل ناقص من می رسد. اول اين كه بر اساس غريزه ذاتی زمانی كه من صرف خواندن كل كار تو كردم از زمانی كه معمولا برای خواندن صد صفحه كتاب صرف مي كنم خيلی كمتر بود. يعنی كار تو به حساب من نبايد صد صفحه چاپی شود. مگر اين كه ما شيفته كار بوده باشيم و فارغ از زمان
دوم اين كه نمی دانم اين تقسيم بندی ها اصلا به درد می خورد يا نه، يا كاری از پيش می برد يا نه. به هر حال با آن تقسيم بندی های عهد بوق كه ما خوانده بوديم كار تو را من داستان بلند می بينم تا رمان. البته اين صرفا توصيف است و نه نكته مثبتی دارد و نه نكته منفی
اما اصل كار. من و سحر (كه با اجازه شما اوهم كار را خواند) هر 2 مستقلا و مشتركا به اين نتيجه رسيديم كه آخر كار تو يك حالت نا تمام دارد. يعنی به نظر ما كار از آن جنس كاری كه پايان باز داشته باشد نيست. كار نصفه كاره تموم شده و ذهن ما نتوانست خودش بعد از اتمام كار بقيه امور را پی بگيرد و آن را كامل كند
من در كار تو 3 لايه ديدم، كه البته شاهكاری هم نيست ديدن اين 3 لايه. لايه اول تقابل منصورهاشمی است با سلمان خسروی كه مقدمه كار است و جالب است و من دوستش دارم. من اين جا صرفا از يك نظر شخصی می گويم كه اين قسمت تقابل تو است با خودت. يعنی تقابل منصور هاشمی با يك وجهه و سمت ديگر از كاراكتر خودش كه هميشه همراه او بوده و يك ساز ديگری می زده و تا يك جا با اين آدم پيش آمده و بعد از 28 سالگی يا ديگه گم شده يا كم رنگ شده يا مرده يا هر چه و نوشتن اين رمان دقيقا در حكم يافتن اين نيمه گمشده است
لايه دوم تقابل فريد است با مجيد، كه تا حدودی با لايه اول ارتباط دارد. يعنی فريد سايه سلمان خسروی است كه ذوق ادبی دارد و مجيد سايه منصور هاشمی است كه مشرب فلسفی دارد. اين توازی برای من جالب است. ضمن اين كه يك عدم توازی هم ميان اين 2 سطح هست كه من باز هم آن را دوست دارم. در لايه اول سلمان گم می شود و تو دنبال او هستي. در لايه دوم ذوق فلسفی گم می شود و شخصيت ادبی دنبال او است . يك توازی ديگر هم كه من ديدم و جالب بود اين كه در لايه اول سلمان نامه عاشقانه به كسی نوشته كه منصور هاشمی او را می شناسد و در لايه دوم فريد عاشق كسی شده (مريم) و برای او نامه نوشته كه مجيد او را می شناسد
اما در اين لايه نقش مريم و كمكی كه او در داستان می كند و اصولا ارتباط او با فريد برای من نامربوط و حل نشده باقی ماند. يعنی داستان به من اين امكان را نداد كه اين دختر و نقش او و ارتباطش با بقيه را بفهمم
لايه سوم همان بخش های تاريخی است. من با اين قسمت از همه بيشتر مشكل دارم چون كلا ارتباط آن با قصه را نمی فهمم. فقط می دانم كه اين ها پيشينه خانوادگی مجيد است از زبان فريد. اما اين ها چرا بايد ذكر شود و چرا بايد بيايد؟ چرا ماجرا های اين ده و روابط آن ها اين جا مهم است؟ چرا دانستن اين كه مجيد از اين قبيله است به ما كمك می كند؟
در كل اگر بگويم، من رمان را تا آن جا كه نوشته شده دوست دارم. نوع نگاه و ساختار آن را می پسندم، اما دوست داشتم طولانی تر بود. به من فرصت بيشتری می داد تا آدم ها بهتر در ذهنم بمانند و يك كم به من سر نخ و فرصت می داد تا در مورد گم شدن مجيد و جنبه پليسی آن هم فكر كنم. يك كم ادامه می يافت تا من ارتباط گم شدن مجيد، بازی با يك رمان پليسی و نقش مريم را هم بفهمم
خلاصه آن كه پدر جان بقيه اش را هم بنويس و بده ما بخوانيم. حتما نظر و توضيحت را برای من بده تا بخوانم
قربانت
حسین شیخ رضایی
------------------------------
قربانت يك چيز را هم حتما توضيح بده. آن هم اين كه من ( يعنی محمد منصور هاشمی كه مقدمه را امضا كرده) توی اين كار نقش يك محقق احمق را بازی كرده كه چيزهايی را كه نبايد توضيح بدهد توضيح می دهد (مثل پانويس فرانسه زدن) و چيز هايی را كه بايد توضيح بدهد توضيح نمی دهد ( مثل وقت مكالمه تلفنی فريد و مرمر كه به جای نام خانوادگی فريد نام خسروی آمده و چيز هايی كه مي شود ازش فهميد.) در واقع من قصه نويس، من محقق را مسخره كرده (كه دستش درد نكند خيلی كار خوبی كرده، به بقيه نمی شود خنديد به خودم كه می توانم بخندم.) ظاهرا بعضی ها متوجه اين كه من هم توی اين كار فقط يك شخصيت قصه ام نيستند. محمد منصور هاشمی
Saturday, 14 July 2007
قهقهه در خلاء
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment