Friday, 20 July 2007

خود كشی باسمه ای

در اين مملكت ميوه باسمه ای زياد خورده بوديم، از همه رسواتر خيار های دراز نيم متری الكی سبز كه جز مزه آب هيچ بويی از بشريت نبرده اند. امثال چيزهای باسمه ای ديگر هم ديده بوديم، اما فكر می كرديم مرگ و خودكشی هنوز اصالت خودش را دارد و كسی آن را دست كاری ژنتيكی نكرده و مرگ باسمه ای ديگر نداريم. قدرت خدا اين تصور هم باطل شد

نظافت چی جايی كه كار می كنم زن جوان لاغر و تر و فرزی است كه هميشه هم می خندد و هيچ غمی هم در صورتش من نديده ام. سه تا بچه هم دارد و آخرين بار كه ديدمش گفت تابستان می روند بارسلونا برای تعطيلات، عينا مثل نظافت چی های مملكت ما

يك روز خانم نيامد و محيط كار كثيف ماند و هيچ اطلاعی هم نداد كه كجاست و كس ديگری را هم نفرستاد. رئيس عصبانی شد و گفت فردا اخراجش می كنم. فردايش زن گفت كه می بخشيد ديروز نيامدم، خودكشی كرده بودم، اما شكر خدا بردندم بيمارستان و آسيبی نديدم! بعد هم التماس كرد كه تو را به خدا كارم را نگيرید كه بچه دارم و شش سر نان خور. رئيس هم ديد اگر كار را بگيرد ممكن است باز خودش را بكشد و خونش بيفتد گردن او. پس كار را بهش داد. از فردا يش هم خانم باز خندان و خوشحال می آيد سر كار

خوب مگه مرض داری با خودكشی و مرگ هم شوخی می كنی و قداست اين كار را می گيري؟ اگه يكی به اون جا برسه كه از زندگی ببره و بی خيال همه چيز بشه، فرداش باز التماس می كنه كه كارم را پس بدين؟ مسخره شده همه چيز به خدا! ح .ش

No comments: