اين پست و چند پست بعدی را در مورد حقوق بشر خواهم نوشت. صحبت از حقوق بشر و اعلاميه جهانی آن در فضای سياسی ما بسيار شايع است، اما در اين مورد هم، مثل ساير موارد، كمتر شاهديم كه طرفين بحثی اصولی و پايه ای در اين باب بكنند. اصولا بسياری مدام از رعايت حقوق بشر و نقض آن حرف می زنند بدون آن كه نگاه يا ارجاعی به متون اصلی آن بدهند، و بدتر اين كه به دلايل سياسی هر گونه چون و چرای فلسفی در باب حقوق بشر مذموم تلقی می شود و در واقع نوعی همدستی با ناقضان اين حقوق به حساب می آيد
من در اين جا نه می خواهم به نفع حقوق بشر به خصوص اعلاميه جهانی آن نظر دهم و نه به ضد آن. پيشنهاد اصلی من در اين جا آن است كه هر كدام از ما نگاهی به اعلاميه جهانی حقوق بشر بيندازيم، آن را هم چون يك متن بخوانيم و سعی كنيم با تفكر انتقادی به آن نگاه كنيم، و هراسی نداشته باشيم اگر سوالاتی در مورد آن در ذهنمان ايجاد شد
با خواندن اين متن اولين نكته ای كه به ذهن من می رسد آن است كه اين متن متنی تاريخی است كه در سال 1948 تدوين شده و بازتابی است از دغدغه هایی كه بشر در آن روزگار داشته است. طبعا بعضی از مسايل و مشكلات مطرح در اين متن امروزه كمتر گريبان گير بشر است (مانند داد و ستد بردگان)، و در عوض برخی مسايل و حقوق كه محصول شرايط جديد زندگی هستند در اين متن به چشم نمی خورند. به عنوان نمونه حقوق مربوط به فضای سايبر، حقوق اقليت های جنسی و ... در اين متن به چشم نمی خورد
يك مثال جالب در اين زمينه مساله ازدواج است. در ماده شانزدهم بند سوم می خوانيم كه "خانواده ركن طبيعی و اساس اجتماع است و حق دارد كه از حمايت جامعه و دولت بهره مند شود." اين نگرش امروزه در جوامع غربی بسيار تغيير كرده است. انواع ديگر زندگی مانند زندگی فردي، زندگی موقت با يك يا چند پارتنر، پدران يا مادران مجرد همراه با بچه، ازدواج های گروهی و ... در اين جوامع به وجود آمده است و هر كدام از اين افراد معتقدند كه نوع زندگی آن ها به همان ميزان زندگی سنتی زناشویی طبيعی و قانونی است و دولت و جامعه بايد از آن ها حمايت كنند. بند جالب تر بند يك از ماده شانزدهم است كه ازدواج را به شكل سنتی آن يعنی ازدواج زن و مردی بالغ محدود می كند و هيچ ذكری از ساير موارد مانند ازدواج همجنسان و ... نمی كند
به طور خلاصه اولين نكته در برخورد با اين متن برای من آن است كه حتا در چهارچوب خود جوامع غربی نيز نمی توان اين اعلاميه را سندی كامل و غير قابل تغيير از همه حقوق بشر دانست. اين متن نيز در پرتو تحولات اجتماعی و شرايط جديد بايد مورد بازبينی قرار گيرد و به آن افزوده و كاسته شود
حال اگر چنين باشد يعنی اگر حقوق پايه و اوليه بشر نيز در طول زمان دستخوش دگرگونی شود، و آن چه ديروز حق نبوده امروز حق فرض شود، می توان به اين نكته بيشتر فكر كرد كه آيا اين حقوق اصولا عينی و جهان شمول هستند؟ اگر گذشت زمان و تغيير نوع زندگی حقوق اساسی ما را تغيير می دهد، به چه اعتباری بايد گفت اين حقوق در گذر از فرهنگ ها و زمان های مختلف بدون تغيير می مانند. به عبارتی ديگر اگر حقوق بشر بازتاب حقوق اخلاقی ما هستند، و اگر مرزاخلاقی بودن يا نبودن اعمال با گذشت زمان عملا جابجا می شود، به چه اعتباری می توان از مجموعه ثابت، جهان شمول و عينی حقوق بشر حرف زد؟ من البته اين جا به نفع هيچ كدام از طرفين داوری نهايی نمی كنم اما صرفا می گويم كه تغييرات زندگی روزمره و جابجا شدن مرز اخلاقيات می تواند دلايلی برای غير جهانشمول بودن حقوق بشر به حساب آيد
دومین نكته جالب برای من در اين متن مواد سيزدهم تا پانزدهم است كه مربوط به مسايل مليت، مهاجرت و تابعيت در ديگر كشورها است. در اين سه بند آشكارا می توان رد پای نوعی انديشه انترناسيوناليسم را ديد. انديشه ای جهان وطنی كه طبق آن هر كس آزدانه می تواند به هر كجای جهان كه خواست برود، محل اقامت خود را آزادانه برگزيند و هر كشوری را آزادانه ترك كند. دو نكته در اين جا هست. اول آن كه نگارش اين اعلاميه و نويسنده آن لاجرم تحت برخی پارادايم های فكری بوده است. اين متن آشكارا تحت پارادايم فردگرايي، دموكراسی و انترناسيوناليسم نوشته شده است. صحبت بر سر درستی يا نادرستی اين پارادايم ها نيست. صحبت آن است كه به صرف آن كه متنی يا عملی درون پارادايمی طرح شود كسان ديگری كه خارج اين پارادايم هستند می توانند بگويند كه چنين متن يا عملی در همان پارادايم معنا دارد و با انتقال به پارادايم های ديگر معنای خود را از دست می دهد. اين همان مساله كلاسيك جهان شمول بودن يا نبودن حقوق بشر است، كه من بيش از اين آن را در اين جا دنبال نمی كنم
اما نكته دوم كاربردی تر است. حتا تحت پارادايم مدرنيته و در كشور های غربی نيز امروزه عمل كردن به اين سه بند ناممكن است. امروزه هيچ كس آزادانه نمی تواند محل اقامت خود را انتخاب كند. برای نمونه خيل كارگران كشورهای اروپای شرقی يا آسيا را نگاه كنيد كه در صورت داشتن اختيار به كشور های غربی سرازير می شوند و همه دولت های غربی بدون استثنا مانع ورود آن ها می شوند
خوب در نظر اول چنين می نمايد كه اين دولت ها مشغول نقض حقوق اوليه بشر هستند، چرا كه عده ای را از حق انتخاب آزادانه محل زندگی محروم می كنند. اما توجيه اين كار چيست؟ توجیه آن است كه ورود كارگران به اين كشور ها بازار كار و دستمزد را به هم می زند، فرصت ها را از كارگران محلی می گيرد و در نهايت به ضرر اقتصاد كشور های ميزبان است. به نظر من اين توجيه قابل قبول است و نام آن را نمی توان نقض حقوق بشر گذاشت اما اين منطق دو نكته در بطن خود دارد
نكته اول آن كه در واقع نوعی مخالفت با ايده انترناسيوناليسم در آن هست. در اين جا نوعی محلی گرايی به چشم می خورد كه طبق آن نفع اقتصادی گروهی از مردم (مثلا مردم كشور های غربي) بر حقوق ساير مردم ترجيح دارد
اما نكته دوم آن است كه اين منطق نشان می دهد در بعضی موارد می توان به دلايلی ثانوی بعضی از حقوق مصرح بشر را گرفت در حالی كه نام اين كار نقض حقوق بشر نيست. به عبارت ساده تر همه حقوق ذكر شده در اين متن از حقوق پايه و غير قابل سلب بشر نيستند كه نتوان آن ها را تحت هيچ شرايطی گرفت (مثلا همه مانند حق حيات نيستند كه نتوان فردی را تحت هيچ شرايطی اعدام كرد)، بلكه بعضی از اين حقوق در شرايط خاصی كه دولت ها یا فرهنگ ها يا ملاحظات اقتصادی ايجاب كنند قابل سلب هستند. و اين نكته آغاز گر اين بحث می تواند باشد كه كدام مرجع بايد در اين جا تصميم بگيرد، و كدام حقوق قابل سلب هستند، و اگر می توان سر اين حقوق چانه زد چرا آن ها را در اعلاميه حقوق پايه بشر بايد نوشت و نه قوانين سطوح پایين تر
پی نوشت اول: سعی كرده ام كه تا حد ممكن در اين نوشته از رسيدن سريع به نتيجه های كلی پرهيز كنم. هدف اصلی ام صرفا نگاهی انتقادی است به يك متن. پس چيزی خارج از اين چارچوب بر نوشته من تحميل نكنيد، و اگر ملاحظاتی در موردش داريد حتما برايم بنويسيد
پی نوشت دوم: ظاهرا قسمت كامنت اين وبلاگ مدتی است كار نمی كند. شرمنده از تمام كسانی كه كامنت داده اند و اين جا نيست. اگر كامنتی گذاشتيد و ديده نشد لطفا آن را به ادرس اي-ميلی كه كنار صفحه گذاشته ام بفرستيد. ح. ش
2 comments:
نگاه انتقادی بدون پیش داوری نسبت به یک متن، آن هم خارج از ملاحضات سیاسی امری بسیار مبارک است.
سوال من این است که آیا بدون بررسی "اهداف" نویسنده یا نویسندگان هر متنی می شود صرفا آن را به دلیل "بودن" نقد نمود؟
حتما كه می شود يك متن را بدون توجه به نويسنده آن و هدف باطنی او كه معمولا برای ما مبهم است نقد كرد. اصولا امروزه جريان كلی نقد (چه ادبی چه بی ادبي) بيشتر معطوف به نقد اثر است تا نويسنده. گمانه زنی در باب نيات نويسنده بيشتر كار روان شناسان است
Post a Comment