Sunday, 27 May 2007

تاملاتی در مورد مرگ مشفقانه یا اتانازی


چند روز است سوالی در مورد مرگ مشفقانه (اتانزي) ذهنم را درگير كرده. دوست دارم اين جا آن را مطرح كنم و از شما بخواهم نظرتان را بگوييد. مرگ مشفقانه به صورت ساده يعنی آن كه بيماری كه به مرض لاعلاج و بسيار دردناكی دچار است و تيم پزشكان اين موضوع را تاييد كرده اند و گفته اند كه احتمال بهبود اين فرد بسيار پايين است، به نحوی زودتر از مرگ طبيعی جانش را از دست دهد تا بيشتر درد نكشد و زندگی بی كيفيت نداشته باشد و هزينه نالازم هم بر دوش سيستم درمانی كشور نگذارد. اين يكی از مناقشه برانگيزترين موضوعات در فلسفه اخلاق و حقوق است كه در بعضی كشور ها مثل هلند از لحاظ قانونی مجاز است و در بعضی جاها مثل بريتانيا غير قانونی است

برای ورود به بحث چند تقسيم بندی لازم است. اول مرگ مشفقانه داوطلبانه در مقابل غير داوطلبانه. در حالت اول خود بيمار در هوشیاری کامل درخواست می كند كه به نحوی به زندگيش پايان داده شود و در حالت دوم فرد ديگری (مثلا پزشك) اين تصميم را می گيرد. ما فعلا بحث را به حالت داوطلبانه محدود می كنيم چون حالت غير داوطلبانه خيلی قابل دفاع نيست و تقريبا به معنی قتل است. همين جا بگويم كه ترجمه مرگ خود خواسته برای اتانازی دقيق نيست چون مرگ خود خواسته يعنی حالت داوطلبانه قضيه، حال آن كه اين مفهوم می تواند حالت غير داوطلبانه را هم بپوشاند

تقسيم بندی دوم مرگ مشفقانه فعال است در مقابل مرگ مشفقانه منفعل. در حالت فعال انجام دادن عملی (مثل تزريق يك ماده سمي) به سرعت به زندگی بيمار پايان می دهد. اما در حالت منفعل عدم انجام كاری كم كم باعث می شود كه بيمار بميرد. مثلا عدم مصرف داروها يا سرم های لازم، عدم استفاده از تجهيزات پزشكی لازم، قطع كردن لوله های وارد كننده دارو و غذا به بدن یا عدم شروع شیمی درمانی

يكی از مسايلی كه در اين حوزه مطرح است آن است كه آيا فرق مهمی ميان حالت فعال و منفعل وجود دارد يا نه؟ يعنی آيا می شود مثلا كشوری مرگ مشفقانه فعال كه توسط پزشك و به صورت كم درد تر و سريع تر انجام می شود را ممنوع كند ولی مرگ مشفقانه منفعل را آزاد اعلام كند؟ من خيلی نمی خواهم به اين كه بقيه فلاسفه و علمای مذهبی در اين مورد چه گفته اند اشاره كنم و يكراست می روم سراغ نكته خودم

فرض كنيد كشوری می گويد كه مرگ مشفقانه منفعل غير قانونی است. اين حرف يعنی آن كه هيچ بيماری (چه بيمار ساده و معمولی و چه بيماری كه مرضی لاعلاج دارد) نمی تواند از دستورات پزشك سر پيچی كند. يعنی آن كه مصرف دارو و اجرای مو به موی دستورات پزشك وظيفه قانونی شهروندان است و متعاقبا هر كس سرپيچی كند قانون شكنی كرده و بايد مجازات شود. به نظر می رسد كه چنين قانونی مسخره است و عملی نخواهد بود. هيچ كس نمی تواند شما را مجبور كند كه با بدنتان چگونه رفتار كنيد، ضمن آن كه اين قانون هيچ تضمين اجرايی هم ندارد. چگونه می توان تشخيص داد كه فردی همه دستورات پزشكان را رعايت می كند يا نه

خوب اگر اين فرض درست باشد يعنی مرگ مشفقانه منفعل نمی تواند توسط قانون ممنوع شود. همان طور كه من تا حالا نشنيده ام هيچ قانون مدنی بگويد خودكشی غير قانونی است. اگر فردی بخواهد خودش را بكشد ديگر به قانونی بودن يا نبودن آن كاری ندارد. قانون ممنوع بودن خودكشی فقط می گويد كسانی كه خودكشی كرده اند اما از شانس بد نمرده اند را بايد مجازات كرد، چون قانون شكنی كرده اند، كه مشخصا مسخره است

اما وضعيت نظام های دينی از وضعيت قانون جدا است. يك نظام دينی می تواند بگويد پيروان من به فلان دليل نبايد خودكشی كنند يا نبايد از دستورات پزشك سرپيچی كنند. اين حرف در چارچوب دين معنا دار است اما در چارچوب قانون مدنی نه

پس نتيجه حرف من تا حالا آن است كه اصولا اظهار نظر در مورد مرگ مشفقانه منفعل و تاييد يا ممنوع كردن آن ربطی به قانون مدنی ندارد و مساله ای شخصی و درونی است.ما حالا پارادكس قضيه خودش را نشان می دهد. آيا می توان همين حرف را در مورد مرگ فعال هم زد؟ آيا اظهار نظر در مورد اتانازی فعال هم خارج از چارچوب قانون است؟ اگر بگوييم اين مساله ربطی به قانون ندارد ظاهرا اشتباه كرده ايم چون اين جا ممكن است بازماندگان بيمار از پزشك شكايت كنند كه بيمار آن ها را كشته است و در هر حال بايد قانون معلوم كند كه تكليف قضيه چيست. اما اگر بگوييم خير قانون بايد در مورد اتانازی فعال اظهار نظر كند آن وقت بايد نشان داد كه چه فرق مهمی ميان حالت فعال و منفعل هست كه قانون در مورد يكی ساكت است و در مورد ديگری نظر مي دهد. به عبارتی می دانيم كه هر دو نوع مرگ فعال و منفعل به يك نتيجه ختم می شوند و آن مردن به حالتی غير طبيعی است. پس چرا يكی خارج از حوزه قانون است و ديگری خير

اگر دوست داشتيد در مورد اين پست من حرف بزنيد خوشحال می شوم به اين سوال ها فكر كنيد و جواب بدهيد

آيا شما خودتان حاضريد در شرايط خاص اتانازی كنيد
اگر يكی از نزديك ترين افراد به شما در اين وضعيت قرار گيرد آيا شما با اتانازی او موافقت می كنيد
آيا به نظر شما بين حالت فعال و غير فعال تفاوت معنا داری هست؟ ح.ش

5 comments:

Anonymous said...

به نظرم يک دليل برای غير قاتونی بودن کمک در خودکشی کس ديگر (که مرگ مشفقانه​ی فعال هم از آن نوع است، با اين تفاوت که شخصی که خودکشی می​کند مريضی لاعلاج دارد) اين است که تشخيص اين که اين مرگ خودکشی واقعی بوده است يا قتل، ممکن است عملا غيرممکن باشد. مثلا شرايطی رو در نظر بگير که يک فرد دچار افسردگی است، و دوستش به​جای اين که در رفع اين افسردگی کمک کند، سعی می​کند آن را تشديد کند و فرد را تشويق به خودکشی کند، و نهايتا آن فرد با کمک دوستش خودکشی کند. در چنين سناريو​ای عمل اين دوست بيش​تر به قتل شباهت دارد تا کمک در خود​کشی. ولی از نظر دادگاه اين شرايط و شرايطی که يک دوست واقعا برای خودکشی دوستش کمک کرده است شايد قابل تشخيص نباشد. به همين دليل غيرقانونی بودن کمک در خودکشی چندان غيرمعقول نيست. ولی در مورد مرگ مشفقانه به نظرم منطقی است که اين حق را به خود شخص بدهيم که به زندگی​آش خاتمه دهد، يا اگر خودش توانايی اين کار را ندارد، قانون بايد اين امکان را به پزشک بدهد که با طی مراحل قانونی به خودکشی بيمار کمک کند.

Anonymous said...

من پزشکم وکاملا با اتانازی موافقم فرم غیرفعال درخیلی موارد عملی نیست لااقل دررشته ی من که اغلب افراد سکته مغزی میکنند وقدرت تصمیم گیری ندارند روش غیرفعال بی معنیست
مثال دیگری بزنم:فردی که سرطان لاعلاجی دارد فقط وقتی می تواند ازروش غیرفعال استفاده کند که تمام دردهای بیماری را تحمل کند وبه مرحله ای برسدکه حیاتش به یک لوله تنفسی وابسته باشد.پس فرم غیرفعال مشکلی زیادی ازما حل نمی کند .این قانون وقتی مفید است که فرم فعال باشد یعنی وقتی که هنوز بیماراراده دارد ونمی خواهد رنج های بعدی را تحمل کند
رضا الف

Anonymous said...

به نظر من به بحث از دو منظر حقوقی و اخلاقی میشود نگاه کرد. از منظر حقوقی فرقی جدی هست بین مرگ خودخواسته و آگاهانه و فعال و مرگ ناآگاهانه و منفعل.چون مرز حالت دوم با قتل اصلا روشن نیست زیرا ما نمی توانیم اطمینان داشته باشیم که کسی که کشته میشود خودش مایل به مرگ حتی در آن شرایط بوده باشد(چنانکه مخالفان این فکر در واقع دست کم این را اثبات میکنند که کسانی هستند که در بدترین شرایط حاضر به قبول این فکر نیستند) . اما به نظر نمیرسد صورت اول یعنی مرگ آگاهانه به لحاظ حقوقی مشکلی داشته باشد چون فرد از آزادی خود استفاده کرده بی اینکه به آزادی دیگران ضرری زده باشد.از حیث اخلاقی بحث یک کم پیچیده تر است.اگر خودکشی انسان عملی غیر اخلاقی باشد این نوع مرگ هم ولو برای رهایی از درد باشد غیر اخلاقی است چون آنکه خودکشی کرده و سالم بوده هم ممکن است بگوید درد روحی داشته است.حالا چرا عموما خودکشی امر غیر اخلاقی تصور میشود شاید دلیلش این باشد که حیات کلا در نظر عموم آدمها نحوی تقدس دارد و اگر این تقدس نباشد به چه دلیل اخلاقی میتوان گفت کشتن دیگران قبیح است؟به این ترتیب مساله ابعاد وسیع تری پیدا میکند.اما شخصا تصور میکنم این قضیه را میتوان در برابر قضیه اخلاقی دیگری گذاشت و نتیجه را تغییر داد.آیا به لحاظ اخلاقی درد کشیدن یا از دست رفتن کرامت انسانی رواست؟اگر چنین نباشد (که به نظر من نیست)میتوان گفت وقتی دردی لاعلاج هست یا خطر از دست رفتن کرامت به لحاظ اخلاقی مرگ مشفقانه میتواند روا باشد.جمع این نگاه اخلاقی و آن نگاه حقوقی شاید بتواند این باشد که مرگ اختیاری آگاهانه و فعال در صورت وجود شرایط مذکور رواست.میتوان این نظر را پیش از بیماری و بیهوشی از آدمها پرسید و ثبت و ضبط کرد تا در شرایطی مثل سکته مغزی که رضا گفته بر مبنای آن عمل کرد.من شخصا نه تنها با چنین مرگی مساله ای ندارم بلکه از آن جدا و عمیقا استقبال هم میکنم هر چند این نظر را تعمیم پذیر نمیدانم و حق دیگرانی را که مایل نیستند اینگونه به زندگیشان پایان دهند محفوظ میدانم.
منصور

Anonymous said...

سلام
حسين خطرناكه حسين ! حسين مواظب باش حسين
آقا ما يه كم فكر كرديم راجع به اين موضوع. خيلي خفنه حسين! تو يه دفعه اين سوال رو از كجا در آوردي؟
به نظرم اين سوال در حوزه هاي مختلف بايد بررسي بشه تا بشه بهش جواب داد كه علي القاعده از عهده بنده و ... خارجه. اما همين طوري به عنوان يه سرگرمي فكري از يك منظر خاص اين سوال براي من به يك سلسله سوالات ديگه منتهي ميشه كه اوناهم خيلي جواب درست و درموني ندارند. من خودم ياد مسايل ان.پي.كامپليت افتادم. يه دسته مساله با راه حلهاي يكسان كه حل يكي از اون مسايل منجر به حل بقيه هم ميشه! در اين مورد بخصوص اولين سوالي كه براي خودم پيش اومد اين بود كه ارزش زندگي اون آدم به چيه و اصولا آيا تحمل اونهمه رنج و زحمت ارزشش رو داره يا نه؟ مسلمه كه جوابش راحت نيست و من رو سريعا به سمت سوالاتي پيرامون مبدا و معاد سوق ميده (يه مساله اي كه هر كسي براي خودش يه راه حلي داره و خيلي نميشه كلي در موردش بحث كرد) و اينكه حالا اين ارزشه از ديد يه ناظر خارجي بايد معيار باشه يا از ديد خود شخص. شايد يه نفر كه به تناسخ اعتقاد داره راحتر با اين موضوع كنار بياد تا كسي كه مثلا به نوع ديگري از حيات پس از مرگ اعتقاد داره! يا كسي كه اساسا منكر حيات پس از مرگه. و اصولا اعتقاد خود اون شخص چقدر ميتونه اهميت داشته باشه؟! يه سوال ديگه اي كه بلافاصله پس از جواب دادن به اين سوالات براي من پيش مياد اينه كه حالا اگه يه نفر مجنون بود و خودش خيلي دركي از رنجي كه ميكشيد نداشت آيا باز هم با يه استدلالي شبيه اون كه براي نفر اول آورديم ميشه با اين نفر دوم هم برخورد كرد؟ تفاوتشون تو چيه؟ بهرة هر دوشون از زندگي (با يه تعريف عام) در يك حده فقط يكيشون خودش اذيت ميشه اون يكي بقيه رو اذيت ميكنه! نميدونم
ارادتمند
مهدي

آبکناری said...

سلام اتفاقی به وبلاگت رسیدم و بحث داغی رو در خصوص بریده داستانی که نوشتم خوندم بسیار جالب بود و اینکه من هم مثل رضا با انتخابی بودن اون توسط شخص موافقم و منصور هم به نکته جالبی اشاره کرده که میشه این مشکل رو در فرمهایی که فرد در اداره بیمه سلامتی خودش پر میکنه بایگانی کرد که فرد در شرایط خاصی که توانایی تصمیم در موقعیت خاص ازش گرفته شده رو با ارجاع به اون فرمها حل کرد بارها به این بحث با دوستانم پرداخته ام ولی در کشوری مثل ایران و فرهنگی مثل ما ایرانیان مساله بسیار پیچیده تر از این حرفهاست
اولین چیزی که من به عنوان مانع می بینم ولی دم از نظر قانون است که میشود همه کاره بیمار
البته اگر بتوان این موضوع رو حل کرد که فکر میکنم بسیار سخت است
مساله تا حدودی در کشور ما هم حل خواهد شد
کما اینکه فردی گرایی در کشورهای اروپایی هم هنوز مسئله دار است و در تمام این کشور ها تنها سویس و هلند اجازه این کار را میدهند
یا به نوعی در کل دنیا این مسئله هنوز بحث روز است و حل نشده باقی مانده