Monday, 7 May 2007

بهار در پيوند است با مرگ

دوست ژاپنی ام در آخرين ديدار پس از سه سال دوستی عكسی يادگاری می گيرد. او از اين جا می رود اما دلش برای آن تكه از طبيعت اين جا كه ديده تنگ خواهد شد. تكه ای كه او ديده خيلی بزرگ نيست، جايی است معمولی در روستايی معمولي. اما او چهار بار و در چهار فصل مختلف به آن جا رفته تا ببيند يك منظره ثابت چگونه در طی سال تغيير می كند. رنگی از خون سامورايی ها در رگش است.

دوست ژاپنی ام كم حرف است و آرام. زياد و گاه دقايق متمادی ميان دو كلمه فكر می كند. سال ها با هم هر هفته جلسه داشته ايم و در مورد فلسفه بحث كرده ايم. كتابی از باغچه های كيوتو برای يادگاری به من می دهد. باغ آرايی برای مردم او هنر است. چيزی كه دركش برای من سخت است.

مرد ژاپنی پاييز ژاپن را برای ديدن توصيه می كند. چرا كه درختانش همگی با هم قرمز می شوند و قرمزی ها الوان گوناگون دارند و كوه های اطراف شهر هر چند مدتی همگی به يك رنگ قرمز خاص در می آيد. دوست ژاپنی ام اما بهار را هم می ستايد. شكفتن شكوفه های گيلاس در طرفه العينی و چتری از شكوفه بر دست های درختان. مرد ژاپنی اما بهار ديارش را برای سياحت توصيه نمی كند. بهار كوتاه است. شكوفه ها به همان سرعتی كه آمده اند می ريزند. در چند روز سنگفرش هر خيابان گل باران است. مرد ژاپنی با تصوير اين سنگفرش ها بی درنگ به ياد سامورايی ها می افتد. می گويد بهار و شكوفه ها در پيوند است با مرگ برای سامورايی ها.

حكمتشان اين است: همان طور كه شكوفه ها در اوج كمال و شكفتگی به خاك می ريزند، مرگ هم اگر نزديك است بايد در شكفتگی به سراغش رفت. برای زنده ماندن تقلای بيهوده نكن. اگر قرار بر رفتن تو است تميز، نابهنگام، و در اوج برو. دوست ژاپنی ام خداحافظی می كند. حكمت اجداد او را دوست دارم. دوست دارم تميز، نا بهنگام و بی تقلا بميرم. شايد در بهار.ح .ش

1 comment:

Anonymous said...

دکتر سلام خوبی؟

به قول خودت عجالتا هر روز یه سری به نوشته هات میزنم خوب مینویسی خوشم میاد . بخش سینمائیتو به روز کنی بهتره. راستی خوبه که هنوز یاد دختر دائیت هستی
به امید دیدار
شادی بخارائی