Saturday 30 June 2007

آری اين چنين بود پاپر


در ادامه پست قبلی يادم افتاد از حكايت پاپر (يا چنان كه اغلب در ايران می نويسند پوپر). در ايران كه بوديم اوايل تركش های انفجار پاپر و پاپرزدگی به ما هم خورده بود. فكر می كرديم آسمان شكافته و يك فيلسوف افتاده پايين به نام پاپر كه از بخت خوش دكتر سروش هم آن را به ما معرفی كرده. اين فيلسوف عالی مقام كه در تاريخ فلسفه علم نه متقدمی داشته و نه متاخری آن چنان طرحی نو در انداخته كه جز گزيدن انگشت حيرت كاری در برابر آن نمی توان كرد. و اضافه كنيد به آن كتاب جامعه باز را كه ريشه تمام ديكتاتورها را زده و ديگر نور علی نور است. از آن طرف دكتر سروش و بعد تر دكتر پايا چنان از اين انديشمند دفاع غيرتی و ناموسی می كردند كه هر مخالف آن متهم به بی ناموسی بود و خلاصه پاپر آن بود كه زهر از قبل تو نوشدارو/ فحش از دهن تو طيبات است

و اضافه كنيد موج پاپرزدگی در عموم اهل فكر اين مملكت را. هر كسی هر كاری داشت يك ابطال پذيری هم می انداخت تنگش و كار را يكسره می كرد. برای آن كه حرف بی مدرك نزده باشم نگاه كنيد به زندگينامه خود نوشت بهاء الدين خرمشاهی كه چگونه چند جا می گويد من پاپری هستم و در آن فصلی كه در رد فلسفه نوشته حرفش ابطال ناپذيری متافيزيك است. و ديگر كاری ندارد كه همين پاپر ننه مرده خودش می گويد ملاك ابطال پذيری برای تفكيك علم از غير علم است اما به اين معنا كه هر چيز علمی نباشد بی ارزش است نيست، از جمله صراحتا می گويد نظريات زيبايی شناسی ابطال ناپذيرند اما بی معنا يا بيهوده نيستند

خوش بختانه در ايران كه بودم اين بخت را داشتم كه شاگرد مرحوم علی آبادی در فلسفه علم باشم. آن مرحوم از جمله كارها كه كرد يكی هم آن بود كه به مای عوام فهماند كه پاپر علاوه بر ابطال پذيری كه يك قسمت از كار او است نظرات ديگری هم در فلسفه علم دارد و از قضا جمع كردن اين نظرات (مثلا واقع گرايی او) با ابطال پذيری چندان راحت نيست. ضمن آن كه كارهای تكنيكی او در حساب احتمالات و مساله 'حقيقت مانندي' همه احتياج به كار و مطالعه فنی دارند و بسياری كسان آن ها را تاييد يا نقد كرده اند. خلاصه اول بار در درس آن مرحوم بود كه فهميديم پاپر اين كليشه ابطال پذيری نيست و فهم كارهای او مثلا در مكانيك كوانتومی احتياج به دانش دارد و نقد های مهمی هم بر كار های او وارد شده و چنين نيست كه كسی به راحتی بگويد من پاپری هستم و تمام

اين گذشت تا من آمدم به انگلیس، كشوری كه پاپر در آن زيست و لقب 'سر' گرفت و آثارش را انتشار داد. انتظار من آن بود كه در دانشكده ما حداقل صحبت و احترام خاصی برای پاپر قايل باشند، مكرر به آثار و نظرات او ارجاع شود و خلاصه در بورس باشد. اما نشان به آن نشان كه پاپر هم در اين جا فيلسوفی بود در رده ساير فلاسفه. نه حرف آخر را زده و نه كسی می گويد من پاپری هستم

پارسال كه من مربی درس فلسفه علم در دانشگاه بودم بايد در سير تحولی نظرات فلاسفه در باب علم پاپر را هم بحث می كرديم. با مشورت استاد اصلی درس يكی از سوالاتی كه برای دانشجويان به عنوان موضوع مقاله آخر ترم داديم اين بود كه آيا نظريه تكامل در زيست شناسی ابطال پذير است يا خير، و اگر نيست تكليف ابطال پذيری پاپر چيست؟

دانشجويان من همه سال اول بودند، يعنی كه تازه دبيرستان را تمام كرده بودند و سال اول دانشگاه شان بود. دوست داشتم مقالات اين دانشجويان را كه چگونه بی هيچ ترس و واهمه ای در مورد نظرات پاپر مطلب نوشته بودند و خيلی ها كار او را نقد كرده بودند (از قضا بعضی نقد ها وارد و جالب هم بود) را برايتان می نوشتم

حرف من انكار مقام پاپر به عنوان فيلسوفی تاثير گذار نيست. حرف آن است كه شيوه برخورد ما با فلاسفه هم جهان سومی است. كسی را بت می كنيم و به سرش قسم می خوريم و چنان با ضرب و زور مد و روشنفكر بازی در مخ دانشجوی بيچاره فرو می كنيم كه جرات نكند به كار اين آدم نگاه انتقادی كند. حال آن كه در مملكت خود اين فيلسوف برخورد با او جهان سومی نيست. نظراتش خوانده می شود، دانشجوی سال اول بايد در مورد آن ها فكر كند و اگر ايرادی يافت نقد كند. اين است فرق فارق ما با ايشان. ح. ش

Friday 29 June 2007

تب فلسفی ما

پيام يزدانجو مطلبی نوشته است در باب فلسفه گرايی ايراني. در اين چند سالی كه من در اين جا مشغول خواندن فلسفه بوده ام اين سوال همواره با من بوده كه چرا چنين علاقه و هيجانی در نسل جوان دانشگاهی و روشنفكر ايران برای آشنايی با فلسفه وجود دارد و اصولا اين اشتياق آيا می تواند گره ای از مشكلی هم بگشايد؟ البته يك بار كه با چند نفر از دوستان اين بحث بود آن ها اصولا منكر وجود چنين شور و علاقه ای به مسايل فلسفی در ايران بودند. اين خود نكته است كه اگر من ادعا می كنم چنين موجی در ايران هست شواهدم چيست؟ فعلا اين نكته را مفروض می گيريم كه تب خواندن فلسفه آن هم بيشتر از نوع قاره ای آن در ايران بالا است. سوال من آن بود كه اصولا چرا من و بسياری ديگر ازرشته های ديگر به فلسفه آمديم، چرا تيراژ و بازار كتاب های فلسفی و شبه فلسفی در ايران تقريبا بالا است، حال آن كه در اروپا و از جمله انگليس فلسفه هم رشته ای آكادميك است در كنار ساير رشته ها. فيلسوفان و استادان ما رسالت خاصی خارج از تعهدات آكادميك برای خود قايل نيستند و آن شور و هيجان فلسفه خوانی كه در ايران هست در اين جا نيست. سخنرانی معروف ترين فلاسفه در دپارتمان ها مخاطبان محدود و متخصصی دارد و كسی دور فلاسفه حلقه نمی زند و امضا نمی گيرد

در اين باب كمی فكر كرده ام و با دوستانی هم بحث های داشته ام و دوست دارم اگر روزی توانستم آن ها را مرتب كنم و مقاله ای كوچك بنويسم. اما در اين جا به بهانه نوشته يزدانجو چند نكته را ذكر می كنم

من با اين حرف يزدانجو كه می گويد اغلب این گرایش را زاده ی توهم زیانباری دانسته ام که یا کارکردهایی را به فلسفه نسبت می دهد که در حیطه ی اختیارات و امکانات آن نیست، یا همچنان کارکردهای کهنه ای برای آن قائل بوده که فلسفه امروزه از آن ها دست شسته و در آن باره از خود سلب صلاحیت و مسئولیت کرده موافقت كامل دارم. باری كه در اذهان ما بر شانه های فلسفه گذاشته شده فراتر از توان اين موجود است. گروهی انتظار مشكل گشایی از فلسفه دارند (حل مشكلات فرهنگي، ايديولوژيك و غيره). به نظر من آشكارا فلسفه در گشودن مشكلات از ساير رشته ها نا توان تر است. فلسفه آن رشته ای است كه در آن ايجاد گره و سوال مهم تر از گشودن گره و دادن پاسخ است. اما گروهی ديگر فلسفه را دروازه غرب شناسی می دانند. بسيار شنيده و خوانده ايم كه از نظر بسياری اساتيد فلسفه اين رشته بهترين و جامع ترين تصوير را از غرب و مدرنيته و ريشه های آن به ما می دهد. من با اين كه فلسفه می تواند به غرب شناسی ما كمك كند مشكلی ندارم، اما در اين جا چند ملاحظه دارم

اول در اين كه تصويری كه فلسفه از غرب و مدرنيته به ما مي دهد بهترين و عميق ترين تصوير است شك دارم. چه بسا ادبيات، مطالعات اجتماعی و فرهنگی زوايای تازه ای را بر ما بگشايند كه فلسفه چنين نكند. اما نكته دوم آن است كه انتظار غرب شناسی از فلسفه داشتن كاركردی است كه عمدتا ما غير غربی ها از فلسفه داريم. نكته آن است كه در خود غرب از فلسفه انتظار گشودن دری برای شناخت غرب کمتر وجود ندارد. فيلسوف اين ديار برای شناختن غرب به فلسفه روی نمی آورد. او خود در غرب می زيد. آن چه برای او مهم است موضوعی است كه می خواهد از طريق فلسفه آن را وا كاوی كند (فرضا اخلاق يا علم يا تاريخ). لذا است كه وظيفه شناساندن غرب به ما باری است كه ما بر دوش فلسفه گذاشته ايم. در اين جا نمی خواهم بگويم كه فلسفه مطلقا از انجام چنين وظيفه ای قاصر است. نكته من آن است كه فلسفه صرفا به اين پرسش محدود نشده است. با فلسفه می توان موضوعات بسياری (شايد هر چيزی را) مورد تفكر فلسفی قرار داد، يكی از اين موارد غرب و مدرنيته است، اما اين همه امكان فلسفه نيست

همين جا بگوم كه گر چه اين نكته يزدانجو تا حدی درست است كه استقبال این نسل از مباحث فلسفی بیش از آن که ریشه در موضوعی به نام علاقه و استعداد فلسفی داشته باشد، مفری، یا بهتر بگویم «بدیل» ی برای جست­وجوی تفکری سوای افکار فرمایشی و غیرانتقادی رسمی است اما از نظر من اين مهم ترين دلیل تب فلسفی ما نيست. يافتن مفر و بديل در برابر تفكر رسمی می تواند كه در ساير رشته ها مثلا جامعه شناسي، الاهيات و غيره هم پی گرفته شود اما شاهديم كه اين رشته ها دچار تب فلسفه نيستند. نظر من آن است كه گرچه بعد سلبی و مخالفت با تفكر حاكم هم در تب فلسفی ما بی اثر نيست، اما دليل عمده همان است كه ذکر شد. در ذهن و زبان ما (و حتا در ذهن و زبان اساتيد بنام فلسفه ما) فلسفه بهترين و تنها پنجره برای شناخت ريشه ها و بنيان های غرب و مدرنيته است و جز این نیز کاربرد و کارکرد عمده دیگری ندارد. از نظر من چنین انتظار نادرستی از فلسفه است كه آتش آن را در ميان ما برفروخته

اما نكته ديگری در نوشته يزدانجو هست كه جالب است. اصولا" نسل ما نیاز آن­چنانی به فلسفه­خوانی و فلسفه­دانی (به معنای تخصصی کلمه) ندارد. اين حرف اگر به آن معنا باشد كه عموم جوانان فرهنگی و دانشگاهی ما نيازی به فلسفه خوانی شكسته بسته از روی ترجمه های معوج ندارند، از نظر من حرفی چندان نامعقول نيست. اما اگر تاكيد آن بر روی تخصصی و درست خواندن فلسفه باشد جای چون و چرا دارد. از نظر من كاركرد اصلی فلسفه برای عموم مردم (نه فيلسوفان حرفه اي) دادن نگاهی انتقادی به آنان است. فلسفه در مدارس و دروس عمومی بسياری كشورها گذاشته می شود نه به آن دليل كه جوانان پاسخ سوالات اصلی بشریت را بيابند، بلكه به آن دليل كه آن ها بياموزند چگونه بايد به صورتی شكاكانه و انتقادی به هر موضوعی نگاه كرد. اين نگاه انتقادی بعدا می تواند برای هر فرد در هر سمتی كه خواهد داشت به كار آيد. تاريخ دان با نگاه انتقادی و آشنايی با چون و چراهای فلسفی جور ديگری تاريخ را بررسی خواهد كرد و اقتصاد دان نگاه ديگری به اقتصاد خواهد دشت

اما از آن جا كه فلسفه خوانی در كشور ما به سرنوشت ساير امور دچار شده و از هدف اصلی خود دور افتاده تنها چيزی كه در خواندن آن مورد نظر قرار نمی گيرد همين دادن نگاه انتقادی و جسارت فكر به افراد است. هنر آن نيست كه مترجمانی غير آكادميك آخرين آثار فلاسفه دشوارياب قاره ای را ترجمه كنند و ما هم آن ها را روخوانی كرده به هم فخر بفروشيم. هنر آن است كه من به خود جسارت دهم در مورد موضوعی ساده و كوچك فكری ولو ناقص از خودم داشته باشم. اين جا است كه جسارتا بايد گفت برخی مترجمان ما خود مهم ترين دليل ابتر ماندن فلسفه واقعی در ايران اند. خواندن متونی سر در گم كه انباشته ازبد فهمی های فلسفی مترجمان غير آكادميك و ضعف مفرط آن ها در فارسی نويسی است دو نتيجه بيشتر نخواهد داشت. يا خواننده و مترجم را دچار اين توهم می كند كه واقعا فيلسوفند يا آن كه خواننده را به كل از فلسفه بيزار خواهد كرد. فلسفه ورزی تخصصی (و از قضا بسيار تخصصي، و نه تكرار مغلقات ديگران) نياز عموم روشن فكران و جوانان فرهنگی و متخصصان اين رشته است. نياز عموم است تا با خواندن متونی واضح و روشن تفكر انتقادی بياموزند و نياز متخصصان است تا در باب مسايل مختلف پيرامون ما (و نه صرفا غرب شناسي) تفكر خلاقانه و خودی كنند

يزدانجو نوشته خود را با اين عبارت تمام می كند كه نسل ما همچنان دل بسته ی آثار مولفان و مترجمانی مثل من مانده و به آثار مورخانی مثل آجودانی و میلانی بی اعتنا است. اما اگر آرمان و انگیزه ی این نسل اندیشیدن و بازاندیشی در سرگذشت خود، بازیابی عقلانیت انتقادی و ارزش های فرهنگی، و پیش روی به سوی دموکراسی اجتماعی و سیاسی باشد، در برابر «فلسفه گرایی» بدیل بارآورتری به نام «تاریخ نگری» پیش رو دارد. البته از فروتنی و تواضع ايشان در اين جمله می گذريم اما خطاب به نسل ايشان عرض می كنيم كه چندان دلبسته آثار و تاليفات جناب يزدانجو نمانيد. به فلسفه ورزی تخصصی روی آوريد كه خير دو جهان شما در آن است. ح.ش

Tuesday 26 June 2007

مريض ها به خط، آقای دكتر داره مياد


امروز جشن فارغ التحصيلی ما بود در كليسای جامع شهر. دكتر قرمزی شده بودم. رنگ لباس در اين مراسم مثل نظام ارتش نشان دهنده رتبه است. رنگ كلاه پشت لباس هم نشان دهنده آن است كه از كدام دپارتمان هستي . باید به صف در کلیسا می رفتیم و بعد با رئیس دانشگاه دست می دادیم. هر کس می توانست تا چهار مهمان دعوت کند و مراسم خیلی رسمی و با شکوه بود به خصوص که در فضای داخلی کلیسا برگذار می شد. امسال در ضمن جشن صد و هفتاد و پنجمین سالگرد تاسیس دانشگاه هم بود
برای نسل انقلاب درست بستن كراوات يكی از اعمال شاقه است. امروز كلی سايت اينترنت و يوتيوب را ديديم تا يك گره كوچك و درست بزنيم كه مقررات دانشگاه رعايت شود




Sunday 24 June 2007

از روزگار رفته حكايت

يك ميز فلزی بزرگ، يك حفره گرد وسطش و زير حفره يك سطل زباله. روی ميز پر است از اردك پخته. دور ميز پنج تايی آدم هست. يك مرد مسن انگليسی كه تازه از زامبيا آمده، مزرعه داشته و سال ها آن جا بوده و لابد كه ورشكست شده است. يك پيرمرد. مجسم مرد خنزرپنزري. فقط كار می كند، نه حرفی و نه اعتراضي. معلوم نيست در عمرش ديگر چه كرده. دو جوان ديگر و من

اردك ها را بايد برداری و استخوان شان را بشكني. يك استخوان اصلی جناق سينه، چند استخوان ريز ديگر. همه را بايد با فشار دست كه چند لايه در دست كش پيچيده شده بشكني. هر اردك به چهار تكه، استخوان ها در حفره، گوشت ها در جعبه های پلاستيكي. صدای شكستن استخوان را زير نبضت حس می كني. پا در چكمه سفيد بلند و روپوش سفيد بلندی با جا به جا لكه های آشغال و گوشت. كلاه توری بر سر و دو جفت دست كش روی هم. استخوان های ريز اما باز هم دست كش ها را پاره می كند

حتا شب ها هم خواب شكستن استخوان می بينی و صدای قرچ خرد شدن استخوان می شنوي. زمان هيولايی است كه در کارخانه نمی گذرد. زمزمه تنها اين بيت است. شايد هزار بار در روز

غلام همت آنم كه زير چرخ كبود
ز هر چه رنگ تعلق پذيرد آزاد است

Saturday 23 June 2007

زین آتش نهفته که در سینه من است


فاطیما -پرتغال -مسیر سپیدی که روی زانو تا کلیسا برای ادای نذر باید رفت. ح.ش

Friday 22 June 2007

نشانه ... آتش

بر فراز قلعه ادینبورو - اسکاتلند

Tuesday 19 June 2007

چند همسری و حقوق بشر


روبرو شدن با هم جنس گرايان درجامعه و دانشگاه، ديدن انجمن ها و سخنرانی های آن ها در محيط دانشگاهی و بحث های مربوطه در كلاس های اخلاق و رسانه های گروهی همواره سوالی را در ذهن من ایجاد می کرد

اگر هم جنس گرايی به هر دليلی در غرب پذيرفته شده است و در بسیاری کشورها از جمله در انگليس زوج های هم جنس می توانند ازدواج خود را قانونا ثبت كنند، چرا انواع ديگر خانواده كمتر مورد بحث قرار می گيرد. مثلا می توان خانواده هايی را متشكل از يك مرد و دو همسر تصور كرد ( آن چه كه ما سنتا ازدواج مجدد می گوييم)، يا خانواده هایی متشكل از يك زن و بيش از يك مرد و يا اصولا خانواده هايی متشكل از گروهی زن و مرد. سوال برای من آن بود كه چرا كسی در مورد اين گونه خانواده ها حرف نمی زند و از حقوق آن ها سخنی نيست

تا آن كه مدتی پيش تلويزيون مستندی نشان داد در مورد گروهی از مردم در آمريكا كه با رضايت و آگاهی كامل در چنين خانواده هايی زندگی می كنند. مثلا مواردی را نشان می داد كه مردی همسر قانونی و ثبت شده دارد و از او بچه ای هم دارد اما با اين حال يك يا دو زن ديگر دوست او هستند و همه با هم در يك خانواده زندگی می كنند. زن قانونی اين را می داند و از آن رضايت دارد، زنان ديگر هم هر كدام دلايلی برای وارد شدن به اين نوع زندگی دارند از جمله مثلا يكی می گفت بودن با مردی كه همسر خود را دارد مطمئن تر است چرا كه همه انرژی عاطفی او روی تو متمركز نيست و امكان شكستن رابطه كمتر است

با ديدن اين فيلم يك نكته توجه من را جلب كرد و آن وضعيت حقوقی اين موارد در كشور های غربی است. برای اطلاع مفصل تر از اين نوع زندگی و جوانب مختلف آن از جمله وضعيت حقوقی آن می توانيد به اين مدخل ويكيپديا مراجعه كنيد. اما من برای ساده شدن بحث حرفم را صرفا روی يكی از نمونه های اين مقوله يعنی پديده چند همسری متمركز می كنم. حالتی كه مردی بيش از يك همسر يا زنی بيش از يك شوهر دارد

در آمريكا پديده چند همسری يكی از ميراث های فرقه مسيحی مورمون ها است. در سال 1831 به رهبر اين گروه جوزف اسميت وحی می شود كه ممكن است برای برخی از مردان مورمون چند همسری لازم باشد. داستان اين فرقه و آن چه در تاريخ بر سر آن ها آمده جالب و مفصل است كه ذيل بخش مورمن ها در مدخل چند همسری می توانيد بخوانيد. قوانين زيادی برای مقابله با چند همسری در آمريكا وضع شده و آن را عملی مجرمانه تلقی می كند. در هر حال اين فرقه خود بعد ها چند همسری را ممنوع می كند، هر چند كه هنوز كسانی را به دليل تبعيت از دستور اصلی اين فرقه و به جرم داشتن چند همسر در آمريكا دستگير و مجازات می كنند

در انگلستان چنين سابقه تاريخی طولانی وجود ندارد، اما عمدتا بعد از جنگ جهانی و آمدن مهاجران مسلمان و آسیایی اين مساله در اين كشور هم مطرح می شود و حتا برخی مسلمانان برای داشتن حق قانونی ثبت آن اقدام می كنند. مثلا طبق این خبر بی بی سی عده ای از مسلمانان بريتانيا بر اساس بند هشتم مصوبه سال 98 حقوق بشر در بريتانيا که می گوید "زندگی شخصي، خانوادگي، مسكن و مكاتبات هر فرد بايد مورد احترام قرار گيرد" دولت را تحت فشار برای به رسميت شناختن چند همسری كرده اند و گفته اند كه در صورت رد تقاضای آن ها پارلمان مسلمانان در بريتانيا مورد را به دادگاه حقوق بشر اروپايی ارجاع خواهد داد

طبق اطلاعات ويكی پديا ذيل مدخل چند همسری در اكثر كشورهای غربی ازدواج با چند همسر به رسميت شناخته نمی شود


خوب حالا برگرديم به حقوق بشر و نكته اصلی این نوشته. برای رسيدن به اين نتيجه يك فرض لازم است. برای لحظه ای عقيده شخصی خودتان در مورد اخلاقی بودن يا نبودن چند همسری را كنار بگذاريد و فرض كنيد مثلا دو زن با علم و اطلاع كامل تصميمی آزادانه گرفته اند كه با يك مرد ازدواج كنند، آيا در كشورهايی كه ازدواج هم جنسان به رسميت شناخته می شود نبايد اين حق به آن ها هم داده شود كه ازدواجی رسمي، قانونی و ثبت شده داشته باشند؟ اين جا درستی يا نادرستی اخلاقی این عمل مد نظر نيست، بلكه نكته مهم وضعيت حقوقی آن در نسبت با ساير حقوق به رسميت شناخته شده است. فرض من آن است كه طبق مواد حقوق بشر مبنی بر آزادی فرد در امور خانوادگی دولت های غربی نبايد چنين حقی را از شهروندانشان سلب كنند

اما چرا آن ها چنين می كنند؟ پاسخ به اين سوال اصلی ترين نكته من در اين نوشته است. چند همسری امری مذموم، تابو و منفی در فرهنگ غرب است. اين امر در جوامع غربی هم از جانب مسيحيت طرد می شود و هم از جانب افكار عمومي. از طرف ديگر طرفداران اين امر نيز يا گروهی بنياد گرای مسيحی اند مانند مورمون ها و يا عده ای مهاجر مسلمان و در اقليت كه وزن و جايگاه اجتماعی سنگينی نداند. اصل حرف آن است كه گر چه به نظر می رسد به رسميت شناختن چند همسری بايد طبق منشور حقوق بشر امری واضح باشد، اما پيشينه و بستر فرهنگی كشورهای غربی آن را نمی پذيرد

جدای از مباحثی كه در مورد خود متن منشور حقوق بشر وجود دارد، طرف ديگر ماجرا اجرای اين منشور است. اين حقوق به سادگی و فارغ از فرهنگ های مختلف نمی توانند در كشور ها اجرا شوند. پذيرش بعضی از آن ها در كشور های غربی به دلايل فرهنگی سخت است، حال آن كه همين موارد در كشورهای مسلمان ممكن است آسان تر عملی شوند. بر عكس مواردی هم هست كه اجرای آن ها در فرهنگ كشورهای شرقی سخت است ولی جزو اركان جامعه غربی هستند

---------------
نتيجه: در اين سه پست كوشيدم به حقوق بشر و منشور جهانی آن بپردازم. در پست اول نگاهی انتقادی به خود متن كردم، در پست دوم نمونه ای از چون و چراهای فلسفی در مورد مبانی آن را نشان دادم و در اين پست گفتم كه اجرای مجموعه واحدی از قوانين و حقوق در بستر فرهنگ ها و مذاهب مختلف می تواند كه تا چه حد متنوع باشد و اين فرهنگ ها چه مشكلاتی می توانند در اجرای حقوق بشر به وجود آورند

اما همه اين ها از اهميت عملی حقوق بشر نمی كاهد. بحث حقوق بشر از آن جهت جالب است كه گرچه می توان در مبانی فكری آن چون و چرا زياد كرد اما به دلايل عملی كسی در فايده كاربردی آن شك ندارد. بودن مجموعه قوانينی كه فرد و زندگی او را در برابر قدرت های حاكم به نوعی مصونيت دهد امر مغتنمی است هر چند كه پايه های اين حقوق چندان مستحكم نباشند

Sunday 17 June 2007

رورتی و حقوق بشر

در ادامه حرف هايم در مورد حقوق بشر اين پست را اختصاص می دهم به موضع كسانی مانند ريچارد رورتی فيلسوف تازه در گذشته آمريكايي كه چون و چراهايی فلسفی در باب مبانی حقوق بشر كرده اند. متن زير را از مدخل حقوق بشر در دايره المعارف اينترنتی فلسفه ترجمه كرده ام (ترجمه بيشتر برای رساندن مفهوم اصلی حرف بوده). البته واضح و مبرهن است كه نظر هيچ كس و از جمله رورتی در اين باب حجت نيست، و بسياری كسان بر نظر رورتی ايراد گرفته اند. برای خلاصه ای از آن نگاه كنيد به ادامه انگليسی همين مدخل

پست بعدی را به يك نمونه ملموس تر اختصاص خواهم داد (چند همسري) و نكاتی را در مورد نقش فرهنگ ها در اجرای حقوق بشر خواهم گفت


دومين انتقاد مهم فلسفی از حقوق بشر به چالش كشيدن این ادعا است که حقوق اخلاقی مبانی عينی حقوق بشرند. اين نوع نقد در حکم رودخانه ای است كه نهرهای فلسفی بسياری به آن سرازير می شوند. جوهره چنين نقدی آن است كه اصول و مفاهيم اخلاقی ذاتا سرشتی سوبژكتيو دارند. بنا بر اين ديدگاه باورهای اخلاقی برخاسته از تصميم دقيق يك اراده معقول و هدفمند، حتا اراده ای الوهي، نيستند. در عوض، باورهای اخلاقی بنيانا اظهار ترجيحات جزيی افرادند.چنین موضعی پايه اصلی حقوق اخلاقی (این که اصول اخلاقی معقول و پيشينی وجود دارد و يك نظريه صحيح اخلاقی بايد بر مبنای آن ها باشد) را ويران مي سازد

در فلسفه مدرن اين استدلال بيش از همه با نام فيلسوف اسكاتلندی قرن هجدهم دويد هيوم پيوند خورده است. صورت های متاخر تر اين استدلال توسط كسانی مانند سي. ال. استيونسون، لودويگ ويتگنشتاين، جي. ال. مكی و ريچارد رورتی مورد دفاع قرار گرفته است

رورتی (1993: حقوق بشر، عقلانيت و احساسی گری) استدلال می كند كه حقوق بشر نه بر پايه به كار بستن خرد، بلكه بر پايه نگاهی احساسی به بشريت شكل گرفته اند. او بر اين نكته پای می فشارد كه حقوق بشر قابل دفاع عقلانی نيستند. بنابر نظر او كسی نمی تواند مبانی حقوق بشر را با توسل به نظريه ای اخلاق و معيارهای خرد توجيه كند. از نظررورتی باورها و اعمال اخلاقی در نهايت با توسل به خرد يا نظريه ای اخلاقی کسب نشده اند، بلكه برخاسته از همدلی با ديگران اند. لذا اخلاق ريشه در قلب دارد و نه در سر

با اين وجود، نكته جالب آن است كه گرچه رورتی به مبانی فلسفی حقوق بشر آشكارا مشكوك است، اما حقوق بشر را "امری خوب و پسنديده " می داند، امری كه همه ما از وجود آن نفع می بريم. نقد او از حقوق بشر برخاسته از مخالفت بنيادين او با آن ها نيست. به نظر رورتی از طريق همدلی احساسی با آلام غير ضروری ديگران بهتر می توان به حقوق بشر خدمت كرد تا با بحث هايی در باب معقوليت آن

Saturday 16 June 2007

سوفيا 2

بحث حقوق بشر را ادامه خواهم داد، اما عجالتا گفتم قسمت بعدی برنامه سوفيا كه در مورد آقای مجتهد شبستری است را بگذارم اين جا. كارشناس برنامه جناب هاشمی است، ايضا با همان تفصيلات كه ذكر شده بود. ح.ش

تاملاتی انتقادی در باب حقوق بشر- كليات


اين پست و چند پست بعدی را در مورد حقوق بشر خواهم نوشت. صحبت از حقوق بشر و اعلاميه جهانی آن در فضای سياسی ما بسيار شايع است، اما در اين مورد هم، مثل ساير موارد، كمتر شاهديم كه طرفين بحثی اصولی و پايه ای در اين باب بكنند. اصولا بسياری مدام از رعايت حقوق بشر و نقض آن حرف می زنند بدون آن كه نگاه يا ارجاعی به متون اصلی آن بدهند، و بدتر اين كه به دلايل سياسی هر گونه چون و چرای فلسفی در باب حقوق بشر مذموم تلقی می شود و در واقع نوعی همدستی با ناقضان اين حقوق به حساب می آيد

من در اين جا نه می خواهم به نفع حقوق بشر به خصوص اعلاميه جهانی آن نظر دهم و نه به ضد آن. پيشنهاد اصلی من در اين جا آن است كه هر كدام از ما نگاهی به اعلاميه جهانی حقوق بشر بيندازيم، آن را هم چون يك متن بخوانيم و سعی كنيم با تفكر انتقادی به آن نگاه كنيم، و هراسی نداشته باشيم اگر سوالاتی در مورد آن در ذهنمان ايجاد شد

با خواندن اين متن اولين نكته ای كه به ذهن من می رسد آن است كه اين متن متنی تاريخی است كه در سال 1948 تدوين شده و بازتابی است از دغدغه هایی كه بشر در آن روزگار داشته است. طبعا بعضی از مسايل و مشكلات مطرح در اين متن امروزه كمتر گريبان گير بشر است (مانند داد و ستد بردگان)، و در عوض برخی مسايل و حقوق كه محصول شرايط جديد زندگی هستند در اين متن به چشم نمی خورند. به عنوان نمونه حقوق مربوط به فضای سايبر، حقوق اقليت های جنسی و ... در اين متن به چشم نمی خورد

يك مثال جالب در اين زمينه مساله ازدواج است. در ماده شانزدهم بند سوم می خوانيم كه "خانواده ركن طبيعی و اساس اجتماع است و حق دارد كه از حمايت جامعه و دولت بهره مند شود." اين نگرش امروزه در جوامع غربی بسيار تغيير كرده است. انواع ديگر زندگی مانند زندگی فردي، زندگی موقت با يك يا چند پارتنر، پدران يا مادران مجرد همراه با بچه، ازدواج های گروهی و ... در اين جوامع به وجود آمده است و هر كدام از اين افراد معتقدند كه نوع زندگی آن ها به همان ميزان زندگی سنتی زناشویی طبيعی و قانونی است و دولت و جامعه بايد از آن ها حمايت كنند. بند جالب تر بند يك از ماده شانزدهم است كه ازدواج را به شكل سنتی آن يعنی ازدواج زن و مردی بالغ محدود می كند و هيچ ذكری از ساير موارد مانند ازدواج همجنسان و ... نمی كند

به طور خلاصه اولين نكته در برخورد با اين متن برای من آن است كه حتا در چهارچوب خود جوامع غربی نيز نمی توان اين اعلاميه را سندی كامل و غير قابل تغيير از همه حقوق بشر دانست. اين متن نيز در پرتو تحولات اجتماعی و شرايط جديد بايد مورد بازبينی قرار گيرد و به آن افزوده و كاسته شود

حال اگر چنين باشد يعنی اگر حقوق پايه و اوليه بشر نيز در طول زمان دستخوش دگرگونی شود، و آن چه ديروز حق نبوده امروز حق فرض شود، می توان به اين نكته بيشتر فكر كرد كه آيا اين حقوق اصولا عينی و جهان شمول هستند؟ اگر گذشت زمان و تغيير نوع زندگی حقوق اساسی ما را تغيير می دهد، به چه اعتباری بايد گفت اين حقوق در گذر از فرهنگ ها و زمان های مختلف بدون تغيير می مانند. به عبارتی ديگر اگر حقوق بشر بازتاب حقوق اخلاقی ما هستند، و اگر مرزاخلاقی بودن يا نبودن اعمال با گذشت زمان عملا جابجا می شود، به چه اعتباری می توان از مجموعه ثابت، جهان شمول و عينی حقوق بشر حرف زد؟ من البته اين جا به نفع هيچ كدام از طرفين داوری نهايی نمی كنم اما صرفا می گويم كه تغييرات زندگی روزمره و جابجا شدن مرز اخلاقيات می تواند دلايلی برای غير جهانشمول بودن حقوق بشر به حساب آيد

دومین نكته جالب برای من در اين متن مواد سيزدهم تا پانزدهم است كه مربوط به مسايل مليت، مهاجرت و تابعيت در ديگر كشورها است. در اين سه بند آشكارا می توان رد پای نوعی انديشه انترناسيوناليسم را ديد. انديشه ای جهان وطنی كه طبق آن هر كس آزدانه می تواند به هر كجای جهان كه خواست برود، محل اقامت خود را آزادانه برگزيند و هر كشوری را آزادانه ترك كند. دو نكته در اين جا هست. اول آن كه نگارش اين اعلاميه و نويسنده آن لاجرم تحت برخی پارادايم های فكری بوده است. اين متن آشكارا تحت پارادايم فردگرايي، دموكراسی و انترناسيوناليسم نوشته شده است. صحبت بر سر درستی يا نادرستی اين پارادايم ها نيست. صحبت آن است كه به صرف آن كه متنی يا عملی درون پارادايمی طرح شود كسان ديگری كه خارج اين پارادايم هستند می توانند بگويند كه چنين متن يا عملی در همان پارادايم معنا دارد و با انتقال به پارادايم های ديگر معنای خود را از دست می دهد. اين همان مساله كلاسيك جهان شمول بودن يا نبودن حقوق بشر است، كه من بيش از اين آن را در اين جا دنبال نمی كنم

اما نكته دوم كاربردی تر است. حتا تحت پارادايم مدرنيته و در كشور های غربی نيز امروزه عمل كردن به اين سه بند ناممكن است. امروزه هيچ كس آزادانه نمی تواند محل اقامت خود را انتخاب كند. برای نمونه خيل كارگران كشورهای اروپای شرقی يا آسيا را نگاه كنيد كه در صورت داشتن اختيار به كشور های غربی سرازير می شوند و همه دولت های غربی بدون استثنا مانع ورود آن ها می شوند

خوب در نظر اول چنين می نمايد كه اين دولت ها مشغول نقض حقوق اوليه بشر هستند، چرا كه عده ای را از حق انتخاب آزادانه محل زندگی محروم می كنند. اما توجيه اين كار چيست؟ توجیه آن است كه ورود كارگران به اين كشور ها بازار كار و دستمزد را به هم می زند، فرصت ها را از كارگران محلی می گيرد و در نهايت به ضرر اقتصاد كشور های ميزبان است. به نظر من اين توجيه قابل قبول است و نام آن را نمی توان نقض حقوق بشر گذاشت اما اين منطق دو نكته در بطن خود دارد

نكته اول آن كه در واقع نوعی مخالفت با ايده انترناسيوناليسم در آن هست. در اين جا نوعی محلی گرايی به چشم می خورد كه طبق آن نفع اقتصادی گروهی از مردم (مثلا مردم كشور های غربي) بر حقوق ساير مردم ترجيح دارد

اما نكته دوم آن است كه اين منطق نشان می دهد در بعضی موارد می توان به دلايلی ثانوی بعضی از حقوق مصرح بشر را گرفت در حالی كه نام اين كار نقض حقوق بشر نيست. به عبارت ساده تر همه حقوق ذكر شده در اين متن از حقوق پايه و غير قابل سلب بشر نيستند كه نتوان آن ها را تحت هيچ شرايطی گرفت (مثلا همه مانند حق حيات نيستند كه نتوان فردی را تحت هيچ شرايطی اعدام كرد)، بلكه بعضی از اين حقوق در شرايط خاصی كه دولت ها یا فرهنگ ها يا ملاحظات اقتصادی ايجاب كنند قابل سلب هستند. و اين نكته آغاز گر اين بحث می تواند باشد كه كدام مرجع بايد در اين جا تصميم بگيرد، و كدام حقوق قابل سلب هستند، و اگر می توان سر اين حقوق چانه زد چرا آن ها را در اعلاميه حقوق پايه بشر بايد نوشت و نه قوانين سطوح پایين تر

پی نوشت اول: سعی كرده ام كه تا حد ممكن در اين نوشته از رسيدن سريع به نتيجه های كلی پرهيز كنم. هدف اصلی ام صرفا نگاهی انتقادی است به يك متن. پس چيزی خارج از اين چارچوب بر نوشته من تحميل نكنيد، و اگر ملاحظاتی در موردش داريد حتما برايم بنويسيد

پی نوشت دوم: ظاهرا قسمت كامنت اين وبلاگ مدتی است كار نمی كند. شرمنده از تمام كسانی كه كامنت داده اند و اين جا نيست. اگر كامنتی گذاشتيد و ديده نشد لطفا آن را به ادرس اي-ميلی كه كنار صفحه گذاشته ام بفرستيد. ح. ش

Tuesday 12 June 2007

زيبايی كجاست؟


چند وقت پيش پستی نوشتم و از شما خواستم در مورد يك انيميشن كوتاه كه تصوير كردن شعری از شاملو بود نظر دهيد. تعداد قابل قبولی پاسخ برايمان رسيد (هم دوستان ايرانی و هم غير ايراني) كه می شود بر مبنای آن ها به نتايجی رسيد. در وهله اول سپاس سحر و من از تمام دوستانی كه زحمت كشيدند و پاسخ دادند و در وهله بعدی يك موضوع جالب كه در اين پاسخ ها بود و من را به فكر واداشت

ايده اصلی اين كار آن بود كه از الگوها و نقوش عمدتا ايرانی و اسلامی در تصوير كردن شعری كه كاملا در فضايی سياسي، سكولار، مدرن و متفاوت است استفاده شود تا آزمونی باشد از قابليت های اين نقوش. در ميان پاسخ دهندگان ايرانی عده ای به اين تضاد ميان محتوای شعر و ابزار تصوير كردن آن اشاره كرده بودند و عمدتا معتقد بودند كه از آن جا كه اين نقوش (مثلا دو مربع تو در تو كه يكی چهل و پنج درجه چرخيده) پيوندی با مكان های مذهبی مثل مسجد و ... دارند چندان مناسب برای تصوير كردن شعری در مورد يك مبارز چپ نيستند. حتا دوست عزيزی كه خود در كار طراحی است اشاره كرده بود كه اين نقوش را فراوان از تلويزيون دولتی ايران و در مساجد ديده است و لذا اين نقوش از پيش با خود معنا و مفهومی را حمل می كنند و نمی توان آن ها را آزاد فرض كرد و هر محتوايی را با آن ها تصوير كرد


اما در قطب مخالف بينندگان غير فارسی زبان اين تعاريف از پيش موجود را در ذهن نداشته اند. آن ها به فرم ها و شكل ها صرفا به عنوان نقوشی هندسي، و فرم هايی محض نگاه كرده اند. برای دوست فرانسويی كه جواب داده دو مربع متداخل ربطی به مسجد ندارد، او صرفا در اين جا فرمی ديده است. همان گونه كه ما با ديدن كاراكترهای چينی آن ها را فرم محض می بينيم و چيزی پشت آن ها برای ما وجود ندارد

حالا نكته جالب آن است كه عمده دوستان غير ايرانی شايد به همين دليل كار را بيشتر پسنديده بودند و حس هايی كه از تصاوير گرفته بودند با دقت خوبی همان حس های شعر بود. اما دوستان ايرانی كار را كمتر پسنديده بودند

اين نتيجه برای طراحان می تواند نتايج خاص خود را داشته باشد، از جمله مثلا اين كه جامعه مخاطب كيست و .... اما من اين نكته را از جهت فلسفی جالب می بينم. يكی از مباحث زيبايی شناسی ( آن شاخه از فلسفه كه به ماهيت و طبيعت زيبايی و هنر می پردازد) آن آست كه آيا زيبايی امری عينی است كه در جهان خارج و مستقل از ما وجود دارد، يعنی آيا يك اثر هنری به خودی خود و حتا اگر كسی هم آن را نبيند و نپسندد زيبا است، يا آن كه نسبی گرايی زيبايی شناختی داريم و هنری بودن يا نبودن امری است صرفا فردی يا در حد بالا امری بين الاذهاني. البته جواب اين سوال به صرف اين نظر خواهی ساده روشن نمی شود، اما همين مورد ساده نشان می دهد كه نقش پيش فرض ها و اموری كه خارج از اثر هنری هستند تا چه حد در قضاوت ما در مورد هنری بودن يا نبودن يك كار تاثير دارند. و اين كفه را می تواند كه به نفع نسبی گرايی سنگين تر كند

نكته ديگری كه من خودم از اين كار ياد گرفتم آن است كه در مواجهه با يك كار هنری و يا اصولا هر پديده ای از جمله طبيعت همواره می توان به دنبال يك جور نگاه ديگر هم بود. نگاهی كه در آن ما پيش فرض هايمان را در پرانتز بگذاريم و ببينيم بدون وجود آن ها اشيا چگونه خود را می نمايند. اين جا كار بسيار شبيه ديد بعضی عرفای شرقی و يا كار هوسرل در پديدارشناسي می شود. من البته نمی گويم كه اگر بدون پيش فرض نگاه كنيم نگاه دقيق تری داريم. من صرفا ياد گرفتم كه می توان در نوع ديدن تنوع ايجاد كرد و از فرايند مشاهده شايد كه بيشتر لذت برد. ح. ش

Sunday 10 June 2007

می ناب عمر خيامی

پارسال در كلاس فارسی هر كدام از بچه ها بايد در مورد يك موضوع مرتبط با ايران حرف می زدند. يكی از دختر ها راجع به خيام حرف زد و در وسط صحبت چند اسلايد هم نشان داد در مورد خيام. يكی كه برايم جالب بود يك مارك معروف مشروب بود با اسم خيام. امروز اين يادم آمد و رفتم در گوگل دوباره جستجو كردم. ديدم حداقل سه تا مشروب الكلی هست در دنيا با اين اسم. عكس هايش را می گذارم اين جا. البته جالب است و حكما خيام را بايد خوشحال كند. ح.ش




سوفیا

دوست نازنينم محمد منصور هاشمی (كه از آثار او است دو کتاب: هويت انديشان و ميراث فكری احمد فرديد و دين انديشان متجدد) سلسله گفتگوهايی داشته و دارد با راديو گفتگو در باب روشن فكری و متفكران معاصر ايران. گويا بخش اول اين برنامه (سوفيا) در مورد دكتر سروش بوده و بخش دوم در مورد فرديد. (آدم چه بی غیرتی ها که از رادیو نمی بینه. برنامه می سازن در مورد سروش!). من فايل های بخش اول را نيافتم اما بخش دوم روی سايت راديو گفتگو هست و من آن ها را به سايت ديگری منتقل كردم و لينكش در زير می گذارم كه اگر خواستيد بشنويد
5فرديد1 - فرديد 2 - فرديد 3 - فرديد4 - فرديد

اين هم سايتی در باب بزرگداشت مفصل دكتر نصر در راديوی ايران به همت دكتر حسيني. ح.ش
پی نوشت: با تشکر از ملکوت برای این مطلب

ترجمه یکی از غزلیات حافظ

من هم مثل هر ايرانی پاك نهاد ديگری كوشيده ام تا آن جا كه از دستم بر می آيد در معرفی مام ميهن و افتخارات آن به خارجيان بكوشم. چند وقت پيش يك قطعه موسيقی سنتی با صدای استاد كه يكی از غزليات آسمان فرسای حضرت حافظ را همچون هميشه استادانه خوانده بود به دوستی خارجی دادم. دوستم كار را بسيار پسنديد و گفت كه موسيقی بسيار آرام بخشی است. بعد اظهار علاقه كرد كه در مورد شعر هم بيشتر بداند و من سعی كردم اين غزل حافظ را برايش توضيح دهم

زلف بر باد مده تا مدهی بر بادم
ناز بنياد مكن تا مكنی بنيدم

خوب اين جا شاعر خطاب به معشوقش می گه كه موهاتو جمع كن اين قدر پخش و پلا نباشه، تو آخرش اين جوری منو به باد ميدي. اين قدر ناز و ادا از خودت در نيار، آخرش خونه خرابم می كنی

می مخور با همه كس تا نخورم خون جگر
سر مكش تا نكشد سر به فلك فريادم

اين بيت يعنی اين كه هی نرو با هر كس و نا كسی مشروب بخور، خون به جيگرم كردي. حالا باز سركشی كن تا صدای منو در بياری

زلف را حلقه مكن تا نكنی در بندم
طره را تاب مده تا ندهی بر بادم

اين جا شاعر رو به معشوقش می گويد موهاتو فر فری نكن (مثلا بيگودی نپيچ)، آخرش من می رم پشت ميله های زندون. بعد می گه مو هاتو باز نذار، آخرش با اين موها مارو به باد فنا می دي

دوست من: اين شاعر عجب حساسيتی به موهای معشوقش داشته. ولی خوب اون حق نداشته در مورد مدل موهای كسی نظر بده

يار بيگانه مشو تا نبری از خويشم
غم اغيار مخور تا نكنی ناشادم

اگه می خوای كلاهمون تو هم نره بجز من با هيشكی دوست نشو. اين قدر غصه در و همسايه رو نخور، بابا اين جا رو كردی ماتم سرا

دوست من: اين يارو مريض روانی بوده؟ خوب معشوقش دوست داشته با بقيه هم دوست باشه، چه عيبی داره؟

رخ برافروز كه فارغ كنی از برگ گلم
قد برفراز كه از سرو كنی آزادم

لپاتو گلی كن تا من ديگه به گلی خانم فكر نكنم. يه جوری هم قد تو بلندتر كن تا من از فكر خانم سروی بيام بيرون

شمع هر جمع مشو ور نه بسوزی ما را
ياد هر قوم مكن تا نروی از يادم

هر جا با هم می ريم مهمونی هی نشين محفل گرمی كن جلو همه، آخرش خودمو می سوزونم ها! هی نشين ياد كس و كار و فاميلت كن و گرنه نه تو نه من

شهره شهر مشو تا ننهم سر در كوه
شور شيرين منما تا نكنی فرهادم

خوب توضيح اين يكی يك كم سخته اما خلاصه اين كه می گه حالا مهمونی هيچ، حداقل تو شهر انگشت نما نشو، آخرش من سر می ذارم به بيابون از دست تو. بعد می گه اين شيرينو نكن الگوی خودت. آخرش من هم مثل فرهاد خان خل می شم ها

رحم كن بر من مسكين و بفريادم رس
تا به خاك در آصف نرسد فريادم

اگه می خوای اين همسايه ها و آقای آصف اين قدر از سر و صدا و داد و فرياد ما شكايت نكنن، يك كم دلت به حال من بسوزه، يه ذره به حرف من گوش كن

حافظ از جور تو حاشا كه بگرداند روی
من از آن روز كه در بند توام آزادم

بازم هر چی باشی من خر دوستت دارم، محاله ولت كنم. تازه از وقتی بخاطر تو افتادم زندون فهميدم آزادی يعنی چی

دوست من: راستش من خيلی نفهميدم، اما كلا انگار يك اختلاف خانوادگی يا نوعی حسادت بود. اما نمی فهمم چرا اين خواننده اين همه با غم اين ها رو می خونه

من: هان؟ آهان! من خودم هم مطمئن نيستم، اما فكر كنم استاد هم يك جورهايی ناراحته كه اين همه به زن ها ظلم ميشه و اين غم تو صداش موج می زنه

دوست من: آهان

من: البته می دونی قضیه به همین سادگی هم نیست. این شعرها بجز اين معنی ظاهری يك معانی پنهانی عرفانی هم داره، يعنی خيلی خلاصه بگم در مورد خدا و يك نيروی برتره

دوست من: آهان! يعنی اون قضيه موهاتو فری نكن، موهاتو جمع كن، موهاتو باز نگذار و اين ها در مورد يك مقام روحانيه؟

من: خوب می دونی من بعدا سر فرصت بايد برات توضيح بدم. فعلا برای قدم اول همين كه از اين موسيقی خوشت آمده كافيه.ح.ش

Thursday 7 June 2007

و درد را سه گونه بودي، يا در اهميت استاندارد


و درد را سه گونه بودي. يكم درد آن است كه در فراق معشوق بمانی و همچون شمع در طلبش بسوزی كه گفته اند درد فراق را تنها همتا درد زادن بود

و ديم درد آن كه معشوق به برت باشد و در كنار، اما بدانی كه نظرش با دگران است. اين هر دو را گرچه طالبان سالك به جان خواهند آزمود اما بدان كه هر دو از مراتب مادون طريقت باشد

اما سيم درد که درد قلندران است آن كه در ميانه بازار و خلق باشی و بضاعت مزاجت چنان عرصه را بر تو تنگ رساند كه جز آبريزگاه در نظرت نيايد

بيت
مرا به كار جهان هيچ التفات نبود
رخ تو در نظر من چنين خوشش آراست

و نقل است كه شيخ ما عليه الرحمه زمانی كه در بلاد كفرستان به تبليغ طريقت بود روزی ميانه ميدانش چنين دردی در گرفت. منظر ديدش به سياهی نمود و جز طلب آبريزگاه در نظرش هيچ نبود. و از چندی سيمين ساعدان سيمين ساق كه از جنود شيطان عليه العنه باشند به طلب بر آمد كه جز ريشخند جواب نايافت

و از قضا درهمی نيز با شيخ نبود كه شايد آبريزگاه عمومی مداوای درد شود. و از قضای روزگار غدار هيچ مك دونالدی هم در اطراف نه، كه بتوان به تظاهر اطعام اندر شد و به مقصود دل رسيد

پس شيخ ما چاره را تنها در آن ديد كه به يكی از مطبخ های ايتاليايی كه پيش از آن هيچ التفاتش نبود اندر شود و بعد از سپردن بار خويش يك راست به منزل محبوب شتابد

نقل است كه شيخ را پس از راحتی چاره نبود الا آن كه نان و نمكی در آن سرا زند و مال ها خرج كند كه تا پيش از آن هرگز ننموده بود. گفته اند كه شيخ پس از چهل سال عبادت در آخر عمر نيز از آن طعام به نيكی ياد كرد و گفت كه هنوز آن طعم به زير دندان است. و اوتاد طريقت از اين رضايت كه شيخ ما به پرداخت آن دراهيم داد نام او را شيخ رضايی نهادند تا مر دلالتی باشد از اين پس سالكان طريقت را

و من كه از نوادگان شيخ ام تو را فاش كنم كه سبب اين همه تعب و سختی شيخ را هيچ نبود الا آن تنقلات و ترشيجات كه از سرای وطن به هديت رفته بود و البته كه هيچ كدام استاندارد نبود . ح.ش

Tuesday 5 June 2007

هم چون مسيح باش ... اما چگونه؟ تاملاتی در منطق پيروی




تصور اوليه ما آن است كه داشتن تعابير و تفاسير گوناگون بيشتر خصلت متون ادبي، فلسفي، راز آميز و عرفانی است (اشعار حافظ در ادبيات فارسی شايد بهترين نمونه باشند). من كمتر ديده ام كه كسی در مورد تفسير پذيری جملات غير اخباری بررسی كرده باشد. در نوشته زير سعی می كنم تفسير پذيری يك گونه خاص از جملات امري، يعنی آن جملاتی كه امر به پيروی از چيزی می كنند را بررسی كنم

فرض كن كسی به من بگويد " مثل مسيح باش"، يا به عبارتی "از مسيح پيروی كن". اين حرف می تواند به صورت های بسيار گوناگون و حتا متناقضي اجرا شود. اولين حالت آن است كه اصولا من بگويم اجرای اين دستور ممكن نيست، چون تفاوت های بسيار زيادی بين من و مسيح و بين زمان و مكان من و مسيح هست كه مثل مسيح بودن را ناممكن می كند. مثلا طبق روايت غالب مسيح از مادر باكره به دنيا آمد و در دو هزار و اندی سال پيش می زيست و در فلان موقعيت جغرافيايی بود كه همگی با شرايط و موقعيت من فرق دارند پس من نمی توانم مثل مسيح باشم

دومين حالت آن است كه من بگويم پيروی از مسيح يعنی آن كه من يك مسيحی باشم، يعنی غسل تعميد شوم، به كليسا بروم ، در زندگی شخصی مثل مسيح رفتار كنم و غيره. اين تعبيری است طبيعی تر كه اكثر مردم از جمله "از مسيح پيروی كن" می فهمند و آن ها كه از مسيح پيروی می كنند اكثرا چنين می كنند

اما حالا يك تعبير ديگر را در نظر بگيريد. من ممكن است بگويم مثل مسيح بودن يعنی آن كه هر كاری را كه مسيح در بستر و موقعيت تاريخی خودش انجام داد من هم در بستر و موقعيت تاريخی خودم انجام دهم. مثلا مسيح در برابر دين رايج و غالب زمانش كه يهوديت بود به نوعی ايستاد و درصدد ايجاد تغييراتی در آن برآمد، حالا اين كار در بستر تاريخی من يعنی اين كه من هم در مقابل دين غالب و رايج زمان و مكان خودم كه همان مسيحيت رايج است بايستم و در صدد ايجاد تغييراتی در آن برآيم و به نوعی آن را طرد كنم و آيين تازه ای پی افكنم. بنابر اين تعبير، مثل مسيح بودن نه تنها به مسيحی بودن منجر نمی شود بلكه به ضد مسيح بودن می انجامد

تعبير ديگر می تواند آن باشد كه چون مسيح نهايتا عملی سياسی كرد و در صدد تخريب معبد يهوديان برآمد و نهايتا با دادگاه رومی طرف شد و بنابر ادعای دادگاه رومي اختلالی در ماليات دهی مردم ايجاد كرد و …، مثل مسيح بودن يعنی آن كه بايد دست به عمل سياسی زد و قدرت حاكم را به چالش كشيد. يعنی در اين جا مثل مسيح باش نتيجه ای سياسی دارد. مدتی پيش در يكی از برنامه های ميزگرد تلوبزيون بريتانيا فردی از اين تعبير مسيحيت دفاع می كرد ومی گفت اگر كليسا بخواهد نقشی مهمی در اخلاقيات جامعه داشته باشد بايد به پيام اصلی مسيح كه به چالش كشيدن قدرت سياسی است بازگردد

همين 4 تعبير از ميان انواع تعابير ممكن نشان می دهد كه بر خلاف تصور اوليه ما این دسته از جملات امری هم به نوبه خود می توانند منطق هرمنوتيكی خاصی داشته باشند. اما چرا چنين تنوع تفسيری ممكن است؟ نكته اول آن است كه در جملات امری از اين دست ما غالبا از مفهوم شباهت استفاده می كنيم. "از مسيح پيروی كن" يعنی آن كه شبيه مسيح شو. اما نكته آن است كه شباهت (به عنوان يكی از پايه ای ترين و در عين حال مبهم ترين روابط) نياز به عنصر ثالثی به نام وجه شباهت دارد. دو چيز شبيه هم هستند از فلان جهت خاص و از نظر ساير جهات شبيه نيستند (اين كتاب شبيه اين قلم است از نظر آن كه هر دو آبی هستند، ولی از نظر مواد سازنده يا شكل يا … شبيه نيستند). لذا وقتی می گوييم شبيه مسيح باش، احتياج به يك وجه شبه هم داريم و فرض كردن وجه شبه های مختلف باعث تعبيرات مختلف از يك جمله امری می شود. اگر وجه شبه را زندگی شخصی بگيريم، مثل مسيح بودن به مسيحی بودن ختم می شود ولی اگر وجه شبه را نوع واكنش به قدرت حاكم بگيريم مثل مسيح باش به عمل سياسی می انجامد

نكته دوم آن است كه شباهت يك مفهوم درجه دار است. يعنی الف می تواند شبيه تر باشد به ب تا به ج. مثلا من مي توانم هم به پدرم و هم به مادرم شبيه باشم اما درجه شباهت من به مادرم ممكن است بيشتر از درجه شباهت به پدرم باشد. اين مدرج بودن شباهت باعث می شود كه حتا با ثابت گرفتن وجه شبه باز هم تعابير مختلفی از يك جمله امری ممكن باشد. در حالت اول كه فردی می گويد شبيه مسيح شدن ناممكن است، او از شباهت بالاترين درجه آن يعنی انطباق كامل را مراد كرده است. اما با كاستن از ميزان مشابهت می توان شباهت ناقص به مسيح پيدا كرد. لذا حتا اگر در جمله" مثل مسيح باش" ما وجه شبه را زندگی فردی و شخصی بگيريم، باز اين كه در زندگی شخصی تا چه حد بايد (و می توان) شبيه مسيح بود می تواند تعابير مختلفی بسازد

و نكته آخر اين كه در تعبير چنين جملاتی ما با كلمات "ايندكسيكال" سر و كار داريم. كلماتی مانند اين، آن، امروز و فردا كه به وسيله اشاره مستقيم به اشيا دلالت دارند ايندكسيكال ناميده می شوند. جمله "امروز جمعه است" می تواند دریك روز خاص (يعنی جمعه) درست باشد و در ساير روزها نادرست باشد. تغيير صدق اين جمله به دليل وجود كلمه ايندكسيكال "امروز" در آن است. حالا نكته آن است كه در تعبير جملات امری ممكن است به كلمات ايندكسيكال برخورد كنيم و اين كلمات می توانند تعابير مختلفی بسازند. فرض كنيم من از جمله "مثل مسيح باش" اين را می فهمم كه بايد عليه دين و عقايد رايج در زمانم ايستادگی كنم. حال اگر من در قرن بيست و يكم و دریك كشور غربی باشم اين حرف يعنی آن كه عليه مسيحيت رايج بايستم. اما اگر در زمان يا مكانی ديگر باشم (مثلا دریك كشور اسلامي) اين حرف يعنی آن كه در مقابل عقايد رايج اسلامی بايستم. وجود كلمات ايندكسيكال به تنوع تفاسير جملات امری می افزايد

بحث تعبير پذيری این دسته از جملات امری می تواند نتايج گوناگونی در حوزه های مختلف داشته باشد. به عنوان نمونه می دانيم كه اديان ابراهيمی از جمله اسلام مملو از جملات امری مبنی بر پیروی از فلان کس یا فلان سیره هستند. احكامی از قبيل پيامبر برای شما اسوه است از او تبعيت كنيد یا از خدا، رسول خدا و صاحبان امر پيروی كنيد و غیره. باز كردن امكان تفاسير مختلف از این جملات امری می تواند نتايج دگرگون كننده ای در علوم اسلامی داشته باشد. فرضا وقتی دستوری در مورد اطاعت از صاحبان امرهست، اين دستور می تواند به صور گوناگون تعبير شود، تعابيری كه گاه متضاد هم اند يا ممكن است به نفی تعابير رايج منجر شوند (مثال از مسيح پيروی كن را به ياد بياوريد). اكنون عالم علوم اسلامی با این چالش روبرو است كه ابتدا اين تعابير و تفاسير را رده بندی كند و ثانيا اگر برخی را در تضاد با ساير بخش های دين می داند دلايلی برای مردود اعلام كردن آن ها و يا ايجاد سازگاری در كل پيكره باورهای دينی بيابد. هم چنین متون حقوقی و متون اخلاقی (اخلاق نرماتیو) می توانند در سایه این بحث به صورت های متفاوتی نگریسته شوند


پی نوشت اول: تكميل اين بحث نياز به رده بندی ساير انواع جملات امری و بررسی مساله تفسير پذيری آن ها دارد

پی نوشت دوم: در اين دنيای وانفسای مجازی نمی دانم نوشتن اين حرف به كار می آيد يا نه، ولی اين بحث متعلق به نويسنده اين وبلاگ است و هر گونه استفاده يا ارجاع به آن بايد با ذكر منبع و نشانی اين نوشته باشد. ح.ش

Sunday 3 June 2007

استمداد مجدد از امت خدا جو

بابا امت خداجو ما آمديم يك كار برای همسرمان بكنيم خراب شد رفت. آن پست قبلی را پاك كردم اين يكی را می گذارم، اميدوارم كاركند. يك كليپ كوتاه هست كه تصوير كردن شعر وارطان شاملو است با الگو ها و نقوش عمدتا ايراني. اول لطفا كليپ را ببينيد (فايل به صورت زيپ شده است، داونلود كنيد و بعد آنزيپ كنيد). بعد هم پرسش نامه فارسی را پر كنيد و به ايميل زير بفرستيد. اگر آدم غير فارسی زبان هم دم دستتان هست پرسش نامه انگليسی را بهش بدهيد. سر جدتان اگر مشكلی در فايل هست خبرم كنيد، شرمنده شديم پيش سر و همسر. ح. ش
e-mail: vartananimation AT yahoo DOT com

هنر گمنام

اين روز ها كه بازار اس.ام.اس و موبايل بازی در ايران داغ است روی موبايل چند تا از دوستان چيزی شنيدم و بعد از روی اينترنت پيدا كردم كه به نظر من هيچ چيز از يك اثر (شاهكار) هنری كم ندارد. اول لینک زیرمطلب را گوش كنيد. اگر قبلا شنيده ايد كه يك بار ديگر بشنويد و بخنديد. اگر هم بار اول است چندين و چند بار گوش كنيد و پرده عادت به اين صدا را كنار بزنيد تا كشف كنيد كه به چه گوش می دهيد

اما چرا اين كار يك اثر هنری است. خصلت اول ديريابی است. اگر ندانيد ماجرا چيست و كسی به شما نگويد، بسيار نامحتمل است كه بار اول موضوع را كشف كنيد. كشف اين كار نياز به تكرار و مرور اين قطعه دارد و اين صد در صد حسن يك اثر هنری است كه مخاطب را وادار به تكرار خودش كند

اما نكته دوم طنز قضيه است. بعيد می دانم كسی از شنيدن اين كار نخندد. طنز كار حاصل يك ساخت شكنی است. دو عنصر ناهمگون و متعلق به دو دنيای كاملا جدا در كنار هم قرار دارند. ضمن آن كه يكی از اين عناصر (لحن خواندن) با عنصر مذهبی و معنوی قران هم در ارتباط است. البته حسن كار اين است كه هيچ توهينی به عقايد مذهبی نمی كند، صرفا بازی است سبك سرانه با دنيای جدي

اما چيز ديگر در اين اثر آن است كه سايه سنگين مولف/خواننده/هنرمند بالای سر آن نيست. ما نمی دانيم اين قطعه كار كيست. حالا فرض كنيد ايده اين كار از عباس كيارستمی بود و بالای آن هم نوشته بود بايد مطلقا مدرن بود، يا آن كه محسن نامجو اين كار را خوانده بود. در آن صورت سابقه هنری اين آدم ها كلی از خلاقيت ما در تفسير و لذت بردن آزادانه از اين اثر را سلب می كرد. اما حالا ما با فردی مطلقا ناشناس سر و كار داريم و هر جور اراده كنيم با اثر برخورد می كنيم. می توانيم فقط به آن بخنديم، می توانيم آن را پاك كنيم يا می توانيم در مورد آن فكر كنيم. به هر حال اين از آن نمونه های هنر گمنام بود كه خيلی به من چسبيد. ح.ش

لینک صدا