Monday, 12 October 2009

«انديشه ايراني؟»

آشپزى ايرانى، مهمان‌نوازى ايرانى، معمارى ايرانى، خلق و خوى ايرانى و ... . به نظر نمي‌رسد در بكارگيرى چنين تعبيراتى مشكلى وجود داشته باشد. هر قوم و ملّت و منطقه‌اى براى خود ذائقه‌اى خاص و در نتيجه غذاهايى خاص دارد. ايرانيان هم از اين قاعده مستثناء نيستند، آن‌ها غذاهايى مي‌پزند كه باب ميل‌شان باشد و به احتمال زياد در كشورهاى ديگر پخته نمي‌شود. اسم چنين سبكى از آشپزى، آشپزى ايراني است

حال چرا نتوان همين قياس را دربارة انديشه بكار برد: «انديشه ايراني»؟ از بام تا شام، از مجراى رسانه‌هاى ملى و دولتى و رسمى و نيمه رسمى، فراوان و به تكرار مي‌شنويم كه ايرانى قومى است مجزا و متفاوت از ساير اقوام. ما در ميان همسايگان خود تك ايم، ما تافته‌اى جدا بافته ايم. تاريخ ما، جغرافياى ما، فرهنگ ما، آئين ما، مردم ما، رئيسان ما، مرئوسان ما، ورزشكاران ما، معلمان ما، نياكان ما همه و همه برتر و متفاوت از همگنان خويش اند

اين از ترجيع‌بندهاى ملال‌آور و اصلى ادبيات رسمى رسانه‌اى در ايران است: ايران از همه متفاوت است. ما نه تنها خود را از اعراب و همسايگان منطقه‌اي خود بالاتر مي‌دانيم، بلكه درصد زيادى از ما معتقدند ضريب هوشى متوسط ايرانيان از بالاترين ضريب‌هاى هوشى در جهان است. (امرى كه ظاهراً مطالعات تجربى نادرستى آن را نشان مي‌دهد. بنا به اطلاعات موجود در دائره‌المعارف اينترنتي ويكيپديا ايران به لحاظ متوسط ضريب هوشى در رتبه 54 قرار دارد،با متوسط ضريب هوشي 84، حال آن كه در همين فهرست مثلاً عراق در رتبة 45 و با متوسط ضريب هوشي 87 قرار گرفته است.) تمام اين تبليغات، شعارها و كليشه‌ها در يك نقطه به هم مي‌رسند: گذاشتن هندوانه زير بغل مردم و دادن غرور و توهم كاذب به آن‌ها. اين دم از برترى زدن، بيش از آن‌ كه بيانگر امر واقع و وضعيت واقعاً برتر ما باشد، نشانه‌اى از بيمارى و كلاف سر در گم وضعيت ما است. بيش‌تر واكنشى روانى است به اوضاع نابسامان اطراف ما، واكنشى معكوس كه در روان‌شناسى فردى و جمعى بيمارى شناخته شده‌اى است و احياناً قابل درمان. و جالب آن كه علاوه بر ما، برخى ديگر از كشورها كه آن‌ها هم از قضا تمدن درخشانى داشته‌اند، اما امروزه از قافله عقب مانده‌اند، دچار همين توهم اند. نويسنده خود به شخصه دوستاني از مصر و تركيه داشته كه در اين درد مشترك با ما همراه بوده‌اند
حال با اين بستر آماده و با اين غرور كاذب، طبيعى است در عرصة فكر و فرهنگ نيز متوليان و مقاطعه‌كاران و مديران كل فرهنگى باد بر اين آتش بدمند: در فكر و فرهنگ و هنر نيز ما تافته‌اى جدا بافته ايم، و چه گوهرها كه در اين جا مدفون نيست و جهان تاكنون از شناخت آن غافل بوده است
در عرصة ادبيات، ترجيع‌بند مديران ما جهانى كردن ادبيات داستانى ايران است، در عرصة سينما جهانى كردن سينماى ايران و ... . اين بليّه با كمال تاسف به عرصة فكر و انديشه و فلسفه نيز كشيده شده است. ريز و درشت متفكران و مديرانى را مي‌بينيم كه مدعى اند هر دستاورد فكرى و فرهنگى كه ديگران، و به خصوص غربى‌ها، به آن دست يافته‌اند، ما پيش از آن‌ها بدان دست يافته‌ايم. و اين جا است كه شاخة مطالعات تطبيقى، آن هم از نوع مغشوش و بى‌بنياد و رسانه‌اى اش، در دانشگاه‌هاى ما شيوع مى‌يابد. هر كشف و دستاورد و نظريه و علمى كه ديگران، اين غريبگان، به آن رسيده‌اند ما قبلاً به آن دست يافته‌ايم. و صد افسوس كه در چنين شرايطي، مطالعات درست و روشمند تطبيقى هم در زير خروارها ادعاى رسانه‌اى گم مي‌شود و محلى از اعراب پيدا نمي‌كند

اكنون با داشتن چنين ابزار صحنه‌اى، صحنه كاملاً آماده است تا بشنويم: «ما بايد به سمت توليد انديشة ايرانى حركت كنيم.» و البته كه اين طبيعى است؛ ننگ است كه ما با اين همه فضل و كمالات، در عرصة انديشه مقلّد ديگران باشيم. پس بايد ارگان‌ها و مراكز ذى ربط بكار افتند، بخش‌نامه‌هاى درست تنظيم كنند، بودجه‌هاى مناسب تخصيص دهند تا ما به سمت توليد «انديشة ايرانى» حركت كنيم


مخاطب اين نوشته ممكن است از نگارنده سوال كند آيا تو مخالف مفهوم «انديشة ايرانى» هستى؟ آيا وقتى متفكران ايرانى در طول تاريخ به تامل در باب مساله‌اى پرداخته‌اند، نشان و رنگ و طعمى از ملّيت و تاريخ و دوران‌شان در بحث‌ها مشهود نيست؟ آيا فى‌المثل انديشه‌ورزى سهروردى طعم ملّيت و دين و تاريخ او را ندارد، طعمى كه مثلاً در آثار متفكرى مسيحى در غرب عالم غايب است؟ پاسخ نويسنده به اين سوال مثبت است. قطعاً بسيارى عوامل از جمله آئين و تاريخ و فرهنگ در شكل‌دهى انديشه نقش دارند و مي‌توان ردّ پاى آن‌ها را در محصول كار كشف كرد و ديد
اما در اين جا يك نكتة اساسى وجود دارد كه در واقع قلب اين نوشته است. هيچ متفكرى هنگامى كه به تامل در مساله‌اى يا ايجاد نظامى فكرى مي‌پردازد، بر خود لازم نمي‌بيند اثرى خلق كند كه رنگ و بوى فرهنگ و تاريخ او را داشته باشد. براى متفكر، هدف اصلي حل مسالة پيش رو است، نه ارائة راه‌حلى كه مثلاً رنگ ايرانى داشته باشد. اما نكته آن است كه در فرايند كار و در حين شكل‌گيرى انديشه، ناخوداگاه و بدون آن كه قصد و عمدى در كار باشد، بسيارى عوامل فرهنگى، اجتماعى و تاريخى در راه‌حل‌هاى متفكر وارد و ظاهر مي‌شوند. اين‌ها امورى پسينى و عمدتاً ناخوداگاه اند و چنين نيست كه متفكر از ابتدا تصميم بگيرد راه حلى «ايرانى» براى مسالة پيش روى خود ابداع كند. دلمشغولى متفكر، مسالة پيش رو و مقتضيات آن است و در فرايند بررسى و تحليل اين مساله، البته ممكن است ساير زمينه‌هاى فكرى او نيز خود را عيان سازند

حال به وضعيت خود بازگرديم. حركت به سمت «انديشة ايرانى» امرى نيست كه با بودجه و دستورالعمل و آئين‌نامه و تشويق و ارعاب ميسر باشد. حركت در مسير نظريه‌پردازى و انديشه‌ورزى مقتضيات و نيازهاى خاص خود را دارد. ما نيز همچون همة ممالك ديگر احتياج داريم شرايط و مقتضيات پايه جهت انديشه‌ورزى را تسهيل كنيم. مقتضياتى مانند آزادى فردى و جمعى، پذيرش نظر ديگران، تقسيم نكردن متفكران به خودى و غريبه، تاسيس نهادهاى آكادميك مستقل و غنى و ... . با داشتن چنين بستر مناسبى، ما نيز چون ديگران مي‌توانيم در مسير اعتلاي انديشه و فرهنگ حركت كنيم. اين حركت گاه ممكن است طعم و رنگ و بوى ايرانى داشته باشد و گاه خير. «ايرانى» بودن انديشه، محصول جنبى و فرعي اصل انديشه است. مهم تسهيل بستر لازم براى پيدايش اصل جريان انديشه‌ورزى است، امرى كه در ادبيات رسمى و رسانه‌اى و سخنان مديران كل فرهنگى غايب است

1 comment:

. said...

سلام. وبلاگ بسيار جالبي داريد. اگر مايل به تبادل لينك بوديد يه خبر بهم بديد
با سپاس