Friday, 16 October 2009

احمق ها


یک روز گرونام ‌‌[اولین خردمند چلم] به شله‌میل دستور داد که اعضای شورای شهر را جمع کند. وقتی آن‌ها جمع شدند، گرونام گفت: ای دانایان و فرزانگان، در چلم بحران وجود دارد! اغلب شهروندان نانی برای خوردن ندارند، آن‌ها لباس‌های کهنه به تن می‌کنند و خیلی از آن‌ها از سرفه و انواع سرماخوردگی رنج می‌برند. چطور می‌توانید این بحران را بر طرف کنید

فرزانگان آن چنان که رسم بود، هفت روز و هفت شب فکر کردند تا بالاخره گرونام اعلام کرد: وقت تمام شد. بیایيد ببینم چه می گویید

لگیش منگ اولین کسی بود که سخن گفت: حضرت عالی می‌دانید که فقط عده‌ي بسیار کمی از آدم‌های تحصیل کرده در چلم هستند که می‌فهمند بحران یعنی وضعیت بد و اسفناک. پس بیایید قانونی وضع کنیم که استفاده از این کلمه ممنوع شود، آن وقت خیلی زود این کلمه فراموش خواهد شد. بعد هم دیگر هیچ کس نمی‌فهمد که بحران وجود دارد و ما دانایان هم مجبور نیستیم برای حل آن به کله مبارک مان فشار بیاوریم و مغزمان را خراب کنیم

برگرفته از احمق های چلم و تاریخ شان، نوشته آیزاک بشویتس سینگر - نویسنده لهستانی، برگردان پروانه عروج نیا، نشر آسمان خیال، 1388، صص 15-16

2 comments:

علي معظمي said...

گرونام گاو گفت: "ساكت باشيد و گوش بدهيد."
همه دانايان و فرزانگان يك گوش‌شان را نزديك دهان گرونام آوردند و گفتند: "بله! اي گرونام! همه ما به گوشيم" گرونام گفت: "نظر من اين است كه فقط يك جنگ مي‌تواند مشكل ما را حل كند."
19-21 همان
----
بي نظيره اين كتاب. مرسي!

Unknown said...

سلام ........ وبگردی باعث شد که نه تنها وب تازه ای پیدا کنم که نویسنده نوی هم شناختم .شما اد شدید