چند شب پيش داشتم كتاب سيد جمال الدين اسد آبادى و تفكر جديد نوشته دكتر مجتهدى را مى خواندم. مقاله سوم كتاب گزارش و تحليلى است از سخن رانى ارنست رنان در سال 1883 در دانشگاه سوربن كه متن آن بعدا در يكى از روزنامه هاى فرانسه چاپ مى شود، و سپس پاسخ سيد جمال الدين به ارنست رنان. عنوان سخن رانى رنان " اسلام و دانش" است كه رنان در آن برداشت خود از رابطه اسلام و دانش را طرح مى كند. در اين جا به محتواى اين سخن رانى و پاسخ سيد جمال كارى ندارم و مى پردازم به يكي از جملات رنان
تاثيرى كه اسلام در ذهن اينان [مسلمانان] مى گذارد چنان قوى است كه تمام اختلاف هاى نژادى و ملى در نزد آن هايى كه به اسلام مى گروند از ميان برداشته مى شود. بربر و سودانى، سيركسى و افغانى، مالى و مصرى و نوبه اى كه اسلام آورده اند ديگر بربر و سودانى و مصرى و غيره ... نيستند، بلكه فقط مسلمان اند. ايران استثنا است، اين كشور استعداد و نبوغ شخصى خود را نگه داشته است. ايرانيان بيشتر شيعه هستند تا مسلمان
راستش اين جمله من را به فكر واداشت. زياد شنيده ايم كه خود ما ايرانى ها خودمان را تافته جدا بافته اى از ديگران مى دانيم و افتخار به تاريخ پيش از اسلام يا تفاوتمان با اعراب مى كنيم. اما اين بار نخست بود كه مى ديدم يك غربى هم در اين آتش مى دمد و ايرانى بودن به عنوان يك مليت را چنان با مذهب تشيع پيوند مى زند كه حاصل آن حتى بر مسلماني ايرانى ها هم مى چربد
نمى دانم از شنيدن چنين تحليلى خوشحالم يا نه. اما يك چيز من را مشكوك مى كند. نكند حتى همين پز به گذشته تاريخى ما هم رهاورد شرق شناساني است كه در احوال ايران كندكاو كرده اند. نكند همين هويت نيم بند و مجزايى كه بسيارى از ما براى خودمان قايليم و بر اساس تمايز عرب/عجم و مسلمان/شيعه بنا شده هم محصول همين قرون اخير باشد و لابلاى تفاسير و تحليل هاى شرق شناسان مثل هزار ايده و فكر ديگر در دوره جديد به منظومه فكرى ما وارد شده باشد. كسى مى داند از كجا مى شود نمونه اى اصيل تر و تاريخى تر از بطن سنت و تاريخ ايران يافت كه پيش از آشنايى ما با انديشه هاى جديد هويت ما را بر اساس تمايز با ساير مسلمانان تعريف كرده باشد. به نظرم حرف رنان جاى بحث و سوال دارد
تاثيرى كه اسلام در ذهن اينان [مسلمانان] مى گذارد چنان قوى است كه تمام اختلاف هاى نژادى و ملى در نزد آن هايى كه به اسلام مى گروند از ميان برداشته مى شود. بربر و سودانى، سيركسى و افغانى، مالى و مصرى و نوبه اى كه اسلام آورده اند ديگر بربر و سودانى و مصرى و غيره ... نيستند، بلكه فقط مسلمان اند. ايران استثنا است، اين كشور استعداد و نبوغ شخصى خود را نگه داشته است. ايرانيان بيشتر شيعه هستند تا مسلمان
راستش اين جمله من را به فكر واداشت. زياد شنيده ايم كه خود ما ايرانى ها خودمان را تافته جدا بافته اى از ديگران مى دانيم و افتخار به تاريخ پيش از اسلام يا تفاوتمان با اعراب مى كنيم. اما اين بار نخست بود كه مى ديدم يك غربى هم در اين آتش مى دمد و ايرانى بودن به عنوان يك مليت را چنان با مذهب تشيع پيوند مى زند كه حاصل آن حتى بر مسلماني ايرانى ها هم مى چربد
نمى دانم از شنيدن چنين تحليلى خوشحالم يا نه. اما يك چيز من را مشكوك مى كند. نكند حتى همين پز به گذشته تاريخى ما هم رهاورد شرق شناساني است كه در احوال ايران كندكاو كرده اند. نكند همين هويت نيم بند و مجزايى كه بسيارى از ما براى خودمان قايليم و بر اساس تمايز عرب/عجم و مسلمان/شيعه بنا شده هم محصول همين قرون اخير باشد و لابلاى تفاسير و تحليل هاى شرق شناسان مثل هزار ايده و فكر ديگر در دوره جديد به منظومه فكرى ما وارد شده باشد. كسى مى داند از كجا مى شود نمونه اى اصيل تر و تاريخى تر از بطن سنت و تاريخ ايران يافت كه پيش از آشنايى ما با انديشه هاى جديد هويت ما را بر اساس تمايز با ساير مسلمانان تعريف كرده باشد. به نظرم حرف رنان جاى بحث و سوال دارد
4 comments:
well, I 'guess' those 'possibilities' are quite 'probable'; but what makes yo afraid?!
سلام....
راستش من يكبار سر كلاس شما آمدم از بس ماشاءالله جوان هستيد همش دنبال استاد درس مي گشتم تا آخرش متوجه شدم شما خود استاد درس هستيد ،راستي دكتراي شما فلسفه است يا فلسفه علم.
چند نمونه از افتخار به گذشتهي ايراني و اساساً مباهات به صرف ايراني بودن را در متون قديم فارسي ديدهام(غير از "هنر نزد ايرانيان است و بس").به نظرم نمي رسد كه اين بيماري ِ خودبزرگ بيني ايراني فقط محصول شرقشناس
ي باشد.
هرچند علائم بيماري قاعدتاً در دورههاي مختلف متغير بودهاست و ذوق زدگي ما را از همرديف شدن با برندههاي عالم _ كه از قوم آريايي اند_ در دورهي جديد نميشود ناديده گرفت. از اين گذشته با توجه به اين كه غلبهي تشيع بر ايران سابقهي تاريخي كمتري دارد،دراين ماجرا بايد تمايز عجم-عرب را از تمايز شيعه-مسلمان جدا كرد.
يك مورد كه الان در ذهن دارم كتاب تاريخ طبرستان محمد بن حسن ابن اسفنديار است كه در آن حتي به وضع ظاهر قوم ايراني افتخار ميكند(ما نه زياد سفيديم نه زياد سياه!نه مثل افريقاييها موي زياده مجعد داريم ونه مثل تركها موي زياده صاف!اصولا ً ما ملت معتدليم و...) اين كتاب متعلق به قرن هفتم است .به علاوه شايد بررسي شاهنامه هم از اين لحاظ بيوجه نباشد. و نهضت شعوبيه كه به احتمال زياد توطئهي امپرياليسم نبوده است.
در پاسخ كامنت اول عرض مي كنم كه من از چيزي نترسيده ام. صرفا دارم كنجكاوي مي كنم كه ببينم ريشه تاريخي يك فكر به كجا بر مي گردد
درپاسخ كامنت دوم عرض كنم حراست دانشگاه هم تقزيبا هر بار اين شك را مي كند و با كلي زحمت اجازه ورود مي دهد
در پاسخ كامنت سوم هم خيلي ممنونم. نكته و مثال تاريخي كه ذكر كرده ايد جالب و كاملا مورد سوال من بود. اما سوال دقيق تر آن است كه آيا هيچگاه اين نحوه صورت بندي از هويت صورت بندي غالب هم بوده است؟
Post a Comment