Monday 1 October 2007

بايد اينك در آفتاب نشست

حدود دو ماه مى شود كه من در اين جا چيزى ننوشته ام، علت هم تغيير جا و بازگشتن به ايران بود. البته در اين مدت از شما چه پنهان براى ننوشتن اين وبلاگ زياد وسوسه شدم، به خصوص كه تقريبا تمام وقت مفيد من در اين مدت براى طى مراحل مختلف اداري و جمع آورى امضا از هر بنى بشرى كه قدرت امضا كردن را در اين ملك دارد گذشته است و اضافه كنيد به آن تدارك يك زندگى از مرحله صفر در ايران را كه همه براى ننوشتن دلايل كافى اند. حالا باز تصميم دارم اگر فرصت شد بنويسم و البته در اين كار صحبت بعضى دوستان كه نوشته هاى قبلى را مى خوانند و ظاهرا دوست داشته اند هم بى اثر نبود. فعلا اين تصوير را از تهران داشته باشيد تا بعد

كنار ميدان آزادى در يك روز آفتابى هر كسى هر هنر و تجارتى دارد براى يك لقمه نان عرضه مى كند. زنان جوان با تيپى كه با فالگيرهاى چهار پنج سال پيش تفاوت ماهوى دارد فال مى گيرند، جوانى موز مى فروشد و كسى سى- دى. اما يكى هم راه جالب ترى دارد. ميكروفون و بلندگويى آورده و روى صندلى تاشوى راحتى نشسته و روضه مى خواند. فعلا روضه على اكبر مى خواند، با سوز و گداز. مى توانى پول بدهى و روضه ات را انتخاب كنى و بعد برايت مى خواند. عجله بود فرصت نشد مزنه قيمت ها را بپرسم. مناسب حال من اين روزها شايد روضه غريبي مسلم باشد

1 comment:

Anonymous said...

salaam,,
az shomaa keh ostaade mosallami hasitd dar daastaan-nevisi,,,,ajeb hast,,keh mazanneh raa eshtebaah neveshteed (albatteh farsi spelling).. shaayaesteh nist baraaye shomaa.
zemnan har chand keh man iran nistam vali vorodetaan raa beh iran khosh-aamad migooyam. haddeghal mitavaanam beh aamare ensaan-haaye farheekheh, manteghee va khosh-fekri keh dar iran soraagh daaram ,yeki deegar (yaa shaayad yek khaanevaadeye deegar) raa ham ezaafeh konam,,
khosh baashi o shaadkan- har chand keh in rooz-haa aarezooye sakhti hast baraaye iran o irani.
Mehdi