Saturday 3 November 2007

رولت سبز انقلاب

ميدان انقلاب فراخ ترين عرصه ابهام و انفجار و ازدحام بود. صبح به صبح مادرها لاستيكى هاى ما را تميز و محكم مى بستند، با چند پوشك و كهنه اضافى در كيف، و ما را به نيش مى كشيدند تا دور ميدان انقلاب. ميدانى كه هميشه جوان هايى با صورت هاى نقاب بسته، يقه هاى پهن و عينك هاى قاب درشت كائوچويى پشت گونى هايشان سنگر گرفته بودند. محصول روز ما پر كردن لاستيكى هايمان بود و سهم مادرانمان فرياد. و ما زبانمان با آهنگ دكتر على شريعتى ، معلم شهيد ما باز شد. پيش از آن كه آب را درست ادا كنيم با آهنگ معلم شهيد ما شعار داده بوديم. و باز وضع ما بهتر بود از كسانى كه زبانشان با 'زد' باز شده بود. بمب ها روى بام ها مى افتاد و شيشه ها مى لرزيد. مردم نقطه اى را با دست نشان مى دادند و اين سان بود كه نسلى به جاى بابا زبانش با 'زد' باز شد

و بعد ميدانى به نام انقلاب ساخته شد، رولت سبز رنگى كه دور خود پيچيده بود و نقش دهان هايى پر فرياد روى سنگ هاى آن نيمه برجسته بود

و بعد نسل لاستيكى به پا آن قدر دود ساخت كه رولت سبز انقلاب لجنى شد و نقش هاى برجسته اش محو

و ناگهان يك روز ميدان انقلاب با آن همه فرياد و لاستيكى و آهنگ دكتر على شريعتى خراب شد. دورش را صفحه فلزى سبزي گرفتند و وسط ميدان را كندند. نسل لاستيكى به پا مترو و اتوبوس و پاركينگ مى خواست. ترديدى در كار نبود. رولت سبز خراب شد و تا چند وقت ديگر ايستگاهى به جاى آن سبز خواهد شد. كاش كسى كه اين كار را مى كند كمى ذوق داشته باشد. كاش چيزى جاى رولت سبز بگذارد كه بشود يك دقيقه نگاهش كرد. چيزى كه گوشه اى ازآن نقشى از مردهاى سيبيلو با يقه هاى پهن يا مادرهاي ساده دل ما پنهان باشد. اما شك من در آن است كه نسل لاستيكى به پا اين سر سوزن ذوق را هم داشته باشد. حكما كپه اى سيمان خواهد ساخت با درهايى تنگ كه نه مردم از آن رد مي شوند و نه نقشى از سيبيلوها رويش هست