Sunday 21 October 2007

رهروان فردوس برين

حتما كسانى كه در تهران زندگى مى كنند تاكسى هاى جديد را ديده اند، چيزى بين مينى بوس و ماشين شخصى با ده نفر ظرفيت. نام يكى از شركت هاى تاكسى رانى نظرم را جلب كرد: رهروان فردوس برين. شما مى توانيد در يك ون نقره اى سوار شده و در معيت ده نفر از ديگر مومنان از رهروان فردوس برين باشيد. گاه اين همسفران خود پديده هاى قابل مطالعه اى هستند. امروز يكى از همسفران من در راه فردوس برين گفت ترافيك تهران فقط يك راه حل دارد و آن هم دو طبقه كردن تمام خيابان ها است. پيشنهاد سنگين تر از آن بود كه بشود جواب داد. حكما دوست ما به بخش مراقبت هاى ويژه فردوس برين مى رفته. گاه در سفرتان به فردوس برين خواهيد ديد كه برخى از نقاط خيابان شلوغ تر از ساير جاها است. اين جا مكان هايى است كه برخى از حوران فردوس برين كه به هر دليل به موقع به فردوس برين نرسيده اند منتظر ايستاده اند تا با يكى از رانندگان حداقل تا پشت ديوارهاى فردوس برين بروند. بر احساس، نبوغ و پاچه خوارى كسى كه نام يك شركت تاكسى رانى را رهروان فردوس برين مى گذارد درود مى فرستم

Wednesday 17 October 2007

ارنست رنان و هويت ما

چند شب پيش داشتم كتاب سيد جمال الدين اسد آبادى و تفكر جديد نوشته دكتر مجتهدى را مى خواندم. مقاله سوم كتاب گزارش و تحليلى است از سخن رانى ارنست رنان در سال 1883 در دانشگاه سوربن كه متن آن بعدا در يكى از روزنامه هاى فرانسه چاپ مى شود، و سپس پاسخ سيد جمال الدين به ارنست رنان. عنوان سخن رانى رنان " اسلام و دانش" است كه رنان در آن برداشت خود از رابطه اسلام و دانش را طرح مى كند. در اين جا به محتواى اين سخن رانى و پاسخ سيد جمال كارى ندارم و مى پردازم به يكي از جملات رنان

تاثيرى كه اسلام در ذهن اينان [مسلمانان] مى گذارد چنان قوى است كه تمام اختلاف هاى نژادى و ملى در نزد آن هايى كه به اسلام مى گروند از ميان برداشته مى شود. بربر و سودانى، سيركسى و افغانى، مالى و مصرى و نوبه اى كه اسلام آورده اند ديگر بربر و سودانى و مصرى و غيره ... نيستند، بلكه فقط مسلمان اند. ايران استثنا است، اين كشور استعداد و نبوغ شخصى خود را نگه داشته است. ايرانيان بيشتر شيعه هستند تا مسلمان

راستش اين جمله من را به فكر واداشت. زياد شنيده ايم كه خود ما ايرانى ها خودمان را تافته جدا بافته اى از ديگران مى دانيم و افتخار به تاريخ پيش از اسلام يا تفاوتمان با اعراب مى كنيم. اما اين بار نخست بود كه مى ديدم يك غربى هم در اين آتش مى دمد و ايرانى بودن به عنوان يك مليت را چنان با مذهب تشيع پيوند مى زند كه حاصل آن حتى بر مسلماني ايرانى ها هم مى چربد

نمى دانم از شنيدن چنين تحليلى خوشحالم يا نه. اما يك چيز من را مشكوك مى كند. نكند حتى همين پز به گذشته تاريخى ما هم رهاورد شرق شناساني است كه در احوال ايران كندكاو كرده اند. نكند همين هويت نيم بند و مجزايى كه بسيارى از ما براى خودمان قايليم و بر اساس تمايز عرب/عجم و مسلمان/شيعه بنا شده هم محصول همين قرون اخير باشد و لابلاى تفاسير و تحليل هاى شرق شناسان مثل هزار ايده و فكر ديگر در دوره جديد به منظومه فكرى ما وارد شده باشد. كسى مى داند از كجا مى شود نمونه اى اصيل تر و تاريخى تر از بطن سنت و تاريخ ايران يافت كه پيش از آشنايى ما با انديشه هاى جديد هويت ما را بر اساس تمايز با ساير مسلمانان تعريف كرده باشد. به نظرم حرف رنان جاى بحث و سوال دارد

سمينارهاي فلسفه تحليلي

پژوهشكده فلسفه تحليلى در مركز تحقيقات فيزيك نظرى برنامه سخن رانى هاى فصل پاييز خود را اعلام كرده و ظاهرا يكى از آن ها هم تا حالا برگذار شده است. در اين جا ليست آن را مى توانيد ببينيد. من هم يك صحبت دارم در 21 آبان تحت عنوان " وحدت علم و تحليل يك لايه از ويژگى ها". (البته نام كوچك من در ليست اشتباه چاپ شده، ولى منظور همين بنده است.) براى كسانى كه علاقمند اين بحث ها هستند بايد مجموعه سخن رانى هاى خوبى باشد

Sunday 14 October 2007

وقتي فين مي كني به احساس دستمال فكر كن

در پى معنا كتاب كوچك و جمع و جورى است در حدود صد صفحه نوشته تامس نيگل كه توسط سعيد ناجى و مهدى معين زاده به فارسى ترجمه شده و نشر هرمس آن را منتشر كرده است. كتاب در واقع درآمدى است براى آشنايى با فلسفه، اما با ساير كتاب هاى مشابه چند فرق اساسى دارد. يكى اين كه كلا در پى تعريف كلى و عمومى فلسفه نيست و يك راست مي رود سر بررسى نه موضوع كه مى توانند منبع ايجاد سوالات فلسفى باشند. موضوعاتى مثل درستى و نادرستى اعمال، رابطه ذهن و جسم، عدالت، مرگ و معناى زندگى

اما نكته اى كه كتاب را خاص مى كند آن است كه نيگل در اين اثر هيچ پاسخى به مسايل عرضه نمى كند. حتا به ندرت هم مى توان اسم مكاتب فلسفى را در كتاب ديد. كل كتاب تامل و بحث هاى مفهومي است كه هدف آن صرفا بررسى موضوع از زواياى مختلف و تامل فيلسوفانه اما خارج از چارچوب هاى رايج در باب مسايل است. به عبارتى كتاب فقط مى كوشد طرح مساله كند و از اين حيث با اكثر آثار ديگر در اين رده فرق مى كند

از اين دو جمله در كتاب خوشم آمد: " از كجا مى دانيد وقتى در دستمال كاغذى فين مى كنيد، هيچ احساسى در آن دستمال ايجاد نمى شود." و" شما به اندازه اى كه از درون به نظر خودتان مهم جلوه مى كنيد، از بيرون اهميت نداريد. از منظر بيرون شما اهميتى بيش از هيچ كس ديگر نداريد". ويراستار كار آقاى ملكيان است و در فصول آخر با چند پاورقى سعى كرده در بعضى جاها زهر كلام نويسنده را در باب بى معنى بودن زندگى يا در باب مرگ بگیرد

Wednesday 10 October 2007

يوسفعلى ميرشكاك و فلسفه تحليلي


يوسفعلى ميرشكاك پديده جالب و اكثر اوقات مفرحى است. چه زماني كه پته شاملو را بر ملا مي كند، چه زمانى كه مقاله در مورد فرديد مى نويسد و سيدنا الاستاد مى گويد، چه وقتى كارشناس فيلم فقر و فحشاى ده نمكى مى شود و وسط دود سيگار كه از لاى انگشتانش از زير تصوير وارد كادر مى شود در مذمت دود آلود بودن تهران مى گويد، و چه حالا كه در باب چه گوارا نوشته است. اكثرا هم مى شود از لابلاى صحبت هايش چيز هايى براى فكر كردن پيدا كرد، نه از بابت عمق زياد مطلب ، بلكه از بابت افراط و تفريطى كه عمدتا در كارش هست

من در اين جا كمى در مورد اين جمله او فكر مى كنم: من با این که هیچ نسبتی با ایدئولوژی مطرح شده در سخن رانی های چه گوارا ندارم، شخص او را بسیار دوست می دارم. آموزگار مبارزه ی آزادی بخش من حضرت اباعبدالله الحسین علیه السّلام است، اما تردید ندارم که اگر چه گوارا در سال شصت و یک هجری و در میان مسلمانان می زیست، بی درنگ به یاری آموزگار شیعیان می شتافت، زیرا آزاده بود به همان معنایی که مولای ما اباعبدالله مطرح کرده است

گويندگان عادى زبان نيز از اين دست جملات در زبان محاوره زياد به كار مى برند. جملاتى از اين قبيل كه اگر جرج بوش دست به حمله به عراق نمى زد كس ديگرى اين كار را مى كرد. يا آن كه اگر احمدى نژاد رئيس جمهور نمى شد، هر كس ديگرى هم كه مى شد بنزين را سهميه بندى كرده بود. به اصطلاح فنى اين ها را شرطى هاى خلاف واقع مى گويند. چرا كه هم جملات شرطى اند و هم بر خلاف آن چيزى هستند كه در واقعيت رخ داده است. مثلا در واقعيت بوش دست به حمله به عراق زده است و احمدي نژاد هم رئيس جمهور شده است

يك سوال مهم آن است كه درست يا نادرست بودن اين جملات را چطور بايد بررسى كرد. مثلا اين شرطى خلاف واقع كه اگر من دست به سيم برق زده بودم خشك مى شدم (در حالى كه اين كار را نكرده ام) جمله اى درست است، اما اين شرطى خلاف واقع كه اگر من دست به سيم برق زده بودم بال در مى آوردم نادرست است

يك راه حل كلاسيك در اين جا توسل به جهان هاى ممكن است. مى توان جهان ممكن ديگرى را تصور كرد كه همه قوانين و امورش شبيه جهان ما است و من يا همزاد من در آن جهان دست به سيم برق زده ام و خشك شده ام. بنابراين جمله اول درست است. اما نمى توان جهان ممكنى را تصور كرد كه قوانين و امورش شبيه جهان ما باشد و من در آن جهان دست به سيم برق زده باشم، اما بجاى خشك شدن بال در آورده باشم. لذا جمله دوم نادرست است

حالا با اين توصيفات برويم سر ادعاى ميرشكاك. آيا اگر چه گوارا در زمان رويداد كربلا بود جزو ياران حسين بود يا خير؟ اين جا بايد جهان ممكن ديگرى را تصور كرد كه از همه جهات شبيه جهان ما است، مگر با اين تفاوت كه چه گوارا به جاى قرن بيستم ميلادى در سال شصت هجرى در آن زيسته باشد. اما مشكل كار در اين جا آن است كه آيا ما در اين صورت با همان چه گواراى اصلى سر و كار داريم يا چيزى كه در موردش بحث مى كنيم فردى ديگر است. آن چه ماهيت و تشخص چه گوارا را در قرن بيستم ساخته دلبستگى او به انديشه چپ، ماركس و مبارزات چريكى بوده است. اين مفاهيم اصولا در سال شصت هجرى تعريف نشده بودند تا هويت فردى را بسازند. لذا ظاهرا به نظر مى رسد نمى توان گفت همزاد چه گوارا در آن جهان ممكن با چه گواراى واقعى داراى اين همانى (يا حداقل شباهت بسيار زياد) هستند. به نظر مى رسد كه در اين جا ما با دو فرد متفاوت سر و كار داريم كه صرفا نامى مشترك دارند. آن چه در مورد چه گواراى تاريخى مى گوييم هر چه باشد به چه گواراى اصلى بى ارتباط است

ميرشكاك البته حرفى خطابى و احساسى مى زند، و شايد در واقع به درستى و نادرستى منطقى حرفش نظر ندارد اما با اين حال سوال جالبى را هم طرح مى كند. اين كه آيا مى توان در مورد جملاتى مانند اين كه من اگر در فلان واقعه تاريخى بودم فلان موضع را مى گرفتم تعيين صدق كرد يا خير. به عبارتى به نظر مى رسد در جملات شرطى خلاف واقعى كه در آن ها موضوع جمله مى بايد در زمان سير كند و احتمالا در اين سير زمانى نياز به تحولاتى شخصيتى هم خواهد داشت الگوى مرسوم جهان هاى ممكن پاسخگو نيست و بايد به دنبال ملاك ديگرى براى تعيين ارزش صدق گشت

Monday 1 October 2007

بايد اينك در آفتاب نشست

حدود دو ماه مى شود كه من در اين جا چيزى ننوشته ام، علت هم تغيير جا و بازگشتن به ايران بود. البته در اين مدت از شما چه پنهان براى ننوشتن اين وبلاگ زياد وسوسه شدم، به خصوص كه تقريبا تمام وقت مفيد من در اين مدت براى طى مراحل مختلف اداري و جمع آورى امضا از هر بنى بشرى كه قدرت امضا كردن را در اين ملك دارد گذشته است و اضافه كنيد به آن تدارك يك زندگى از مرحله صفر در ايران را كه همه براى ننوشتن دلايل كافى اند. حالا باز تصميم دارم اگر فرصت شد بنويسم و البته در اين كار صحبت بعضى دوستان كه نوشته هاى قبلى را مى خوانند و ظاهرا دوست داشته اند هم بى اثر نبود. فعلا اين تصوير را از تهران داشته باشيد تا بعد

كنار ميدان آزادى در يك روز آفتابى هر كسى هر هنر و تجارتى دارد براى يك لقمه نان عرضه مى كند. زنان جوان با تيپى كه با فالگيرهاى چهار پنج سال پيش تفاوت ماهوى دارد فال مى گيرند، جوانى موز مى فروشد و كسى سى- دى. اما يكى هم راه جالب ترى دارد. ميكروفون و بلندگويى آورده و روى صندلى تاشوى راحتى نشسته و روضه مى خواند. فعلا روضه على اكبر مى خواند، با سوز و گداز. مى توانى پول بدهى و روضه ات را انتخاب كنى و بعد برايت مى خواند. عجله بود فرصت نشد مزنه قيمت ها را بپرسم. مناسب حال من اين روزها شايد روضه غريبي مسلم باشد